ده بيت نذر امام هادي عليه السلام
تا چشم وا کرد اين پسر، چشمانِ تر ديد
خوب امتحان پس داد اگر داغ پدر ديد
شهر از زبانِ اين يتيمِ پاک و معصوم
واژه به واژه آيهاي فوقِ بشر ديد
از بس که دل ميبُرد از اطرافيانش
يک عمر از دستِ حسودان دردسر ديد
اين بار سرّ من رأي مغلوب غم شد
وقتي که مهمان را به کويش در به در ديد
در چشم ابراهيمياش اما غمي نيست
بايد که اين ويرانه را از آن نظر ديد
در کوچهها، پاي برهنه، سيدِ شهر...
اينجا مگر شام است؟ اي مردم! چه کرديد؟
در شهر غربتخيزتان بهتر که تنهاست
از همجواري با شما خيري مگر ديد؟
قبري که پيشاپيش در اين خانه کَنديد
تنها به چشمش سجده و آهِ سحر ديد
مردي گريبانچاک افتاده به خاکش
ميشد پدر را مو به مو در اين پسر ديد
بر خاک، شيون زد کسي: «واي از دوشنبه!»
انگار آنجا مادري را پشت در ديد...