چشمی، شراب های
جهان مست دیدنش
رویی كه ماه در هیجان از دمیدنش
نطقی كه زمزم جریانش حیاتبخش
قلبی كه رود زمزمه ا ی
از تپیدنش
جانی كه زندگانی جاوید مات او
روحی، بهشت خنده زنان از وزیدنش
عطری كه مست كرده مشام وجود را
نامی، نبود، بود شده از شنیدنش
رازی كه چاه محرم آه مدام او
روزی كه صبح، چشم به راه رسیدنش
پروردگار، لحظۀ ایجاد، بی گمان
بر دست خویش بوسه زد از آفریدنش