زندگی نیست که زندان مکافات است این
کس به زندان مکافات نیفتد ای کاش شهریار
دلم گرفته از دلم که از تو دوره
این روزهایم حال و هوای عجیبی دارد
شاید بد
شاید خوب
نمیدانم
دلم شکسته...
دلم را شکسته سنگ دل ادمهای دور وبرم...
عجیب سرنوشتی شده
عجیب روزگاریست
عجیب...
من چشم می گذارم
پنهان شو از نگاهم
تا قصه ات نسوزد
در شعله های ااهم
من چشم می گذارم
تا ااخر همیشه
پنهان شو از نگاهم
پشت شکست شیشه خودم
پ.ن
1- من اان مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم این چنین بی دست و پا خود را
2- مرد مگر گریه می کند چه بگویم...
طفل زمین خورده ام چگونه نگریم
3- با اان که بیهوده است اما می سپارم
زخم بزرگم را به مرهم های کوچک
4-شادم که زود می گذرد شادی ام ولی
غم می خورم که هیچ غمی ماندگار نیست