مولانا...

10 خرداد 1393 | 508 | 0

این مطلب در تاریخ شنبه, 10 خرداد,1393 در وبلاگ محمدرضا تقی دخت ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

حضرت مولانا در ديوان شمس:
 
چرا ز قافله يک کس نمي شود بيدار
که رخت عمر ز کي باز مي برد طرار
تو را هر آنک بيازرد شيخ و واعظ توست
که نيست مهر جهان را چو نقش آب قرار
يکي هميشه همي گفت راز با خانه
مشو خراب به ناگه، مرا بکن اخبار
شبي به ناگه خانه بر او فرود آمد
چه گفت؟ گفت کجا شد وصيت بسيار؟
نگفتمت خبرم کن تو پيش از افتادن!؟
که چاره سازم من با عيال خود به فرار
خبر نکردي اي خانه کو حق صحبت؟
فروفتادي و کشتي مرا به زاري زار
جواب گفت مر او را فصيح آن خانه
که: چند چند خبر کردمت به ليل و نهار
بدان طرف که دهان را گشادمي به شکاف
که قوتم برسيدست وقت شد هش دار،
همي زدي به دهانم ز حرص مشتي گل
شکاف ها همي بستي سراسر ديوار
ز هر کجا که گشادم دهان فروبستي
نهشتيم که بگويم... چه گويم اي معمار!
بدان که خانه تن توست و رنج ها چو شکاف
شکاف رنج به دارو گرفتي اي بيمار
دهان گشايد تن، تا بگويدت رفتم
طبيب آيد و بندد بر او ره گفتار
خمار درد سرت از شراب مرگ شناس
مده شراب بنفشه، بهل شراب انار
بگير نبض دل و دين خود ببين چوني!
نگاه کن تو به قاروره عمل يک بار
به حق گريز، که آب حيات او دارد
تو زينهار از او خواه هر نفس زنهار
...
(با اندكي تلخيص)
 
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.