اگر به دست تو آن روز نبض ساز نبود
نگاه شاعری ام رو به عشق باز نبود
دو دست تو به رگ ساز زندگی می داد
وگر نه زخمه اش اینگونه دلنواز نبود
چه بود آنچه تو با چشم بسته می دیدی؟
بگو به محرم رازت ...مگو که راز نبود
چه بود آنچه تو را از زمین جدا می کرد
که جز میان غزل گفتنش مجاز نبود
دلیل گریه من وقت خواندنت شوق است
نیاز من نفست توست،قصد ناز نبود
میان محضر عشق تو همسرت شده ام
به جز دل من و تو شاهدی نیاز نبود
دریچه ایست میان دو قلب، موسیقی
که بسته بود اگر که کلید، ساز نبود
نغمه مستشار نظامی