در حال و هوای دوست، که انسان در همه ی لحظه های بی کسی اش، چشم براه اوست.
چون توگفتی، نازنین! اینجا کنار جاده می مانم!
با همین پیراهن زخمی، نشسته، ساده می مانم
می نشینم لحظه ها را می شمارم، تا که برگردی
چون تو می خواهی از اکنون تا ابد آماده می مانم
پهلوان لحظه های بی کسی! بر عهد خود هستم
در میان دست این نام آوران، کباده می مانم!
لاله ی چشم ام گرفتار همان تصویر کمرنگ است
نرگسی ها را بگو اینجا شقایق زاده می مانم!
تشنگی از هر طرف سر بر دل غمگین من آورد
باده نوشان را بگو! اینجا برای باده می مانم
در هوای چشم تو، آوارگی زیباترین رفتن!
در مسیر عاشقانت، چون سری افتاده می مانم!
گفته بودم باز می گویم، و می دانم که می دانی
زیر پای رکعت چشمان تو سجاده می مانم!
سحرگاه جمعه نهم تیر نود و یک