ای از تبار سرخترین گلهای محمدی!
تقویم ها در روز میلادت به تپش می آیند. سپیدارها جوانه می زنند و تصویری از تو به
وسعت تاریخ در ذهن خاموش زمین نقش می بندد.
روزی که پارچه ای از ابر دور تو پیچانده بودند و
فرشته ها بر گونه های نازکت بوسه می نوشتند؛ دست به دست جاری شدی تا به به آغوش پدررسیدی
و او تو را «علی اکبر» نامید. از همان لحظه بود که عطر وجودت را ملائک به تبرک
بردند و از آن روز شمشادها شاعر شدند و زیباترین کلمات را برای وصف تو در کنار هم
چیده اند و تا هنوز همه گلها از ترنم نفسهای تو شکوفا می شوند.
همه روزهای زندگی ات اردیبهشتی اند که هم از نسل
آقای جوانان بهشت هستی وهم شبیه ترین گل سرخ به بهاری! بهاری که خود ریشه در طراوت
گلهای محمدی دارد.
ای از تبار خورشیدهای گل کرده بر نیزه!
بگذار سروها و نخلهای خیابان «بنی هاشم» تو را از خود بدانند و از شکوه قامت رشیدت
به خود ببلاند.
بگذار ماه از شانه های تو به آسمان بال بگیرد. و آفتاب از پیشانی خجسته تو سربلند
شود.
تو از خانواده گلهای سرخ هستی. از نسل پر طنین طوفانهای جوان. از قبیله سرفرازعشق،
از سلسله کوههای فتح نشده؛ اما حالا وقت آن است تا نقاب از چهره ماهت برداری تا
همه استوره های جهان به چشمهای آسمانی ات ایمان بیاورند. تا نگاه معصوم تو در جان
پرستوهای عاشق تکثیر شود. تا رد نگاهت به سرخترین خاک جهان برسد. به کربلای زیبایی
ها.
...و آن روز حماسه وقتی شانه به شانه پدر قدم
برمی داشتی؛ عطر پیغمبرانه ات در سلولهای هوای داغ منتشر شد وشوری در جانها پیچید
و همه به اشتباه افتادند و از خود پرسیدند: رسول عشق اینجا چه می کند؟
حالا ولی در روز میلاد شکوهمندت، شاعران ترانه حماسی می خوانند و رودهای زلال به رقص آمده اند.