چند شعر کوتاه: سمت جنون

21 خرداد 1393 | 634 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 21 خرداد,1393 در وبلاگ سید علی میرافضلی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.


حوض را گره زدم به ماه
ماه شد
حال هرچه آب بود،
رو به راه شد.
::

درخت‌های لب جاده
                     شاهدند که من هر روز
درین مسافت ِ بی تو
دو چشم حسرت خود را به راه می‌بُردم.
::

گاهی
مجبور می‌شوی که ببندی دریچه را
تا خاطرات خوب بماند برای تو.
::

کرگدن هم که باشی
عشق، یک روز
در رگان تو پَر می‌دهد
                       روح پروانه‌ها را.
::

نگاه تو، یک سو
و دنیای بی عشق، یک سو
به سمت جنون می رود لحظه هایی که دارم.
::

آمدی
حال تقویم‌ها را
خوب کردی.
::

و هزاران سال است
ماه و خورشید بر این خاک فرو می‌بارند
و هنوز
شرمسارند که نتوانستند
حقّ چشمان تو را بگزارند.
::

آنتن نمی‌دهند
این واژه‌های کور
پس من چگونه پنجره‌ای وا کنم ترا ...؟
::

کوه‌ها تراش می‌خورند
جاده‌های تازه‌ای ز راه می‌رسند
آدمی ولی هنوز هم
عاشق مسیرهای خاکی همیشگی است.
::

کوه
با تمام درّه‌هاش دیدنی است
روح
با تمام آنچه آشکار هست و نیست.
::

آفتاب
یاد من می‌آورد
      که هیچ واژه‌ای درین جهان
بهتر از سلام‌های روشن تو نیست.
::

از لبان من
ابر چکّه می‌کند
تا لبان تو...
::

باران، شبیه توست
هر جا ببارد
            دوستش دارم.
::

جای دستت
مثل ردّ اتو مانده بر سینه من
پوستم را فراموش شاید
جای دست ترا نه!
::

شب من به خیر است
وقتی تو هستی!
::

نام تو تازگی است
بر سنگ هم خطاب کنی
آب می‌شود.
::

صدات می‌کنم و
زلال خواهم شد
پرنده پشت پرنده
                درخت پشت درخت!
::

بُردنِ دوست
شرطِ دل باختن دارد، اما
هر دو را باختن...
           باورش نیز سخت است.

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3 با 3 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.