قورقوری کوچولو

01 تیر 1393 | 424 | 0

این مطلب در تاریخ یکشنبه, 01 تیر,1393 در وبلاگ سعیده موسوی زاده ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

قورقوری کوچولو

یه دم داره، یه کله

داداش و آبجی داره

اندازه ی یه گله

 

سیاه و ریزه میزه

چشم قلمبه دارن

تو برکه مثل ماهی

دنبال هم قطارن

 

قورقوری کوچولو

بالا و پائین میره

تو یه کلاس شنا

برای تمرین میره

 

مامان جونش ولی نیست

کنار اون همیشه

قورقوری میگه آخه

این جوری که نمیشه

 

مامان بیرون برکه

ما بچه ها تُو آبیم

قصه نمیگه شب ها

وقتی می خوایم بخوابیم

 

اصلا چرا مامان جون

شکل ما بچه ها نیست

شاید از آب می ترسه

که این جا پیش ما نیست

 

طفلکی دم نداره

با دست و پا را میره

یه کم میاد زیر آب

دوباره بالا میره

 

من ولی خیلی راحت

تُو آب نفس می کشم

یعنی میشم مثل اون

وقتی بزرگ تر بشم؟

 

خدا کنه بمونم

همین جوری همیشه

خشکی رو دوس ندارم

برکه واسه م نمیشه

 

کاشکی بیاد کنارم

مامان نترسه از آب

برام بخونه قصه

از شب و نور مهتاب

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.