




همیشه فرقْ شکافـان ! هلا بشارت تان
که : ابنِ ملجم تان سـر زد از اشارت تان
نشسـته لکّهْ به دامان تان ، کـه آلوده ست
ز ننـگ تُهمتیانْ دامن طـهـارت تان
اگر چه گردن خود را بلنـد می دارید
چه می کنید بدین قامـــت حقارت تان؟!
نمی کنید حـیا از کسی ، که بیشرمی
دریده است زهـم پرده ی…. تان
به سینه های پر از کینه تان چه دلگرمیـد!
هـزار مرتبه تُـــف بر تَــف حرارـــت تان
دم از رهایی خود می زنیـد و ، پیچیده ست
همیشـه شیون زنجــیر در اسارت تان
همیشـه سامریان ! از چه رو برآشفتیـد؟!
رسـول معجزه مات ست از جسارت تان
همیشـه مشرب تان ، مشرب یزیدی بود
دل حسینیِ مان سوخــــت از شرارت تان
فریــب حرف شما را دگر نخواهم خورد
که تار حیله تنیده ســـت در عبارت تان
نصیـــب ما ز شما غیر تلخکامی نیست
که باد شادیِ تان کم،فزون مرارت تان!
ز خاک تیره شما را به آسمان بردیم
که باد فـایده مان مایه ی خسارت تان!
هنوز مرحـله ها مـانده تا ادیـــب شدن
چه ناشیانه سرودید از مهارت تان
همیشـه در پی آبید و نان درین بازار
شده ست بیهنری مایه ی تجارت تان
هزار شکر که ازین سپس ، نمی جوییم
سعادتی که نبوده ست در زیارت تان
چه غم ز بود و نبود حباـــب،دریا را؟!
یکی ست حاصل ویرانی و عمارت تان
محمد علی مجاهدی(پروانه)