دریا
معشوق بیرحمی است
وقتی کسی را تنگ در آغوش میگیرد؛
اما تو آن ماهی که دریا هم
در موج آغوش تو میمیرد.
::
دیدهای موج بهجا ماند و دریا برود؟
دیدهای چاه بریزد در خود؟
دیدهای ماه گلوگیر شود؟
دیدهای باد نداند به کجا سر بزند؟
نه! چه میگویم من
دره خالی دلتنگ چه دیدن دارد؟
::
تو نباشی
جادهها پیچ در پیچ
مقصدم هرکجا جز تو باشد
هیچ در هیچ!
::
و مستیم هر دو
تو از قصه گفتن
من از خواندن تو.
::
این دکمهها را وا نباید کرد
تنها کویری مانده و
یک بقعهء متروک
دستت که بود اینجا
باران حساب کار دستش بود!
::
نزدیک دوردست!
باران بی هوا!
اکسیژن دمیده درون رگ حیات!
میخواهمت شدیدتر از آب و آفتاب.
::
به شب شبیهتر است
هوای این کلماتی که دود میکنمش.
::
کوه باید بود:
شوق بالا رفتن از تو، سخت
وز تو پایین آمدن، دشوار.
::
معاشران!
به زلف یار قسم!
دلم گره شده است.
::
شکنهای روح ترا بیشتر میکند
و آیینه را پیرتر
جنونی که پوشیده باشد.
::
چه عشقی است آن عشق
که در شرح حالش رقم خورده باشد:
قفس در صدای قناری
تبر در گلوی صنوبر!
::
خدا را
نمیآید از من
به عطر تو بی اعتنایی
به باران تو پشت کردن.
::
صدام میکنی
بهار ضربدر درخت و
ماه ضربدر دریچه میشود.
::
ترا دوست دارم
و در شهر رؤیا
جنونی ازین تازهتر نیست.
::
این روزها
بسیار خسته میشوم و انگار
این جاده هیچ وقت به پایان نمیرسد!
::
ورم کرده انگار
نگاهم که بی تو
تماشای این صحنههای فرومایه را
ناگزیر است!
::
سهمگین است
ساعت عشق
تیک تاکش
روح را میبرد
تا تَه بی زمانی.
::
به نگاه تو سلام
و به زیبایی تو صبح بخیر!
::
چشمهایت:
اسب رم کردهای در بیابان تاریک
و نگاهم.
::
هر چیز را که فکر کنی
تاریخ مصرفی است
و این دریچه هم
تا هر زمان که تو
تا هر زمان که ماه.
::
گنجشکها را خواب خواهد داد
چشمان تو
از بس که موسیقی است.
::
هرچه اینجاست
شانه و میز و آیینه حتی
پیرتر میشود
غیر دیوارهایی که هر روز، هر روز...
::
گرچه گویند:
عشق یک اشتباه مرسوم است
دوست دارم که اشتباه کنم
عمر بی عشق، مرگ محتوم است.
::
نه باران برین خاک ماتم زده
نه دریا درین گوشه بی تپش
نه خورشید در زیر این سقف کج
نه شادی درین روزگار خرفت؛
سراغ تو را از که باید گرفت؟
::
این کویریها
خدایا
این کویریها
موجهای سرکش لامصبی دارند.
::
شبم
نقطه چین است
بی تو.