کمی بدون تو چای از مذاق می افتد
هواس طاقچه از اشتیاق می افتد
همین که خون مرا هم به جوش آورده
همین که چشم زنی از اجاق می افتد
پیاده می روی و یک مسیر دنبالت
تصوریست که پای چراغ می افتد
کلافه می شوم از جرات زنانگی ات
که رفته رفته به فکر طلاق می افتد
فرشته می دود از سرزمین خود بیرون
سقوط می کند و توی باغ می افتد
مرااز آب مترسان اگر چه مطمئنم
به اشتباه دلم از دماغ می افتد
زنی شبیه تو مردی شبیه من با تو
به خواب رفته و در باتلاق می افتد
فرشته می شود و حرف می زند با من
غروب می رسد و در اتاق می افتد
سقوط پنجره از پرتگاه تکراریست
که با دخالت تو اتفاق می افتد