نوستالوژی ایل مرا هم بردند

27 تیر 1393 | 415 | 0

این مطلب در تاریخ جمعه, 27 تیر,1393 در وبلاگ محمد سعید میرزایی/یاسوج ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

تمام روستا را ناگهان از عطر خود پر کرد

همین که باد بوی میخک زلف تو را آورد

کنار چشمه یادت نیست؟ زیر سایه ی بیدی

که پر بود آستین جامه اش از برگ های زرد

من و مادر بزرگم ابرها را خواب می کردیم

شبیه کاکل اسبی که روی شانه ی آن مرد

هوا پر بود از مه٬ استخوان کوه می لرزید

و مادر روی دوشش داشت قدری هیمه می آورد

عروسب بود انگاری٬ شبیه چین تمبانت

کپرها تاب می خوردند با لمس نسیمی سرد

صدای زنگل بزغاله ها از دور می آید

کمی با من به ایل چشم های آبیت برگرد

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.