تمام روستا را ناگهان از عطر خود پر کرد
همین که باد بوی میخک زلف تو را آورد
کنار چشمه یادت نیست؟ زیر سایه ی بیدی
که پر بود آستین جامه اش از برگ های زرد
من و مادر بزرگم ابرها را خواب می کردیم
شبیه کاکل اسبی که روی شانه ی آن مرد
هوا پر بود از مه٬ استخوان کوه می لرزید
و مادر روی دوشش داشت قدری هیمه می آورد
عروسب بود انگاری٬ شبیه چین تمبانت
کپرها تاب می خوردند با لمس نسیمی سرد
صدای زنگل بزغاله ها از دور می آید
کمی با من به ایل چشم های آبیت برگرد