خبر
خبر همين كه مرا بي خبر گذاشته است
مرا چو بي خبرانش پكر گذاشته است
پكر؛ چنانكه پري در قفس، چنانكه پري
به روي شانه ي ديوانه سر گذاشته است
چه سرگذاشتني و چه سرگذشتي كه
هميشه چشم مرا تار و تر گذاشته است
نه بسته است مرا و نه باز كرده مرا
من آن درم كه مرا دربدر گذاشته است
به بوي نافه ي مُشكين بريده ناف مرا
مرا گذشته و خونين جگر گذاشته است
اگرچه مي شود اين روزگار خود سپري
براي روز مبادا سه پر گذاشته است
سه روز سوخته ، حالا چهارمين روز است
پري براي پريدن مگر گذاشته است!؟
خدا جهان دوقطبي نيافريده ولي
نرفته خير؛ مگر اينكه شر گذاشته است
كدام بادنژاد ِ ِكلاه برداري است
كه برنداشته باشد اگر گذاشته است
خبر خطي است به پيشاني زمانه ؛ خبر
سياهه اي است كه در من اثر گذاشته است
*****
كه مرگ ؛ دغدغه ي آن دقيقه ي عمر است
كه رفته است و مرا پشت سر گذاشته است