وادي هشتم
اينجا طلسم گنج خدايي شكسته باش
پابوس لحظه هاي رضايي، شكسته باش
دركوهسار گنبد و گلدسته هاي او
حالي بپيچ و مثل صدايي شكسته باش
وقتي به گريه مي گذري در رواق ها
سهم تمام آينه هايي شكسته باش
هر پاره ات در آينه اي سير مي كند
يعني اگر مسافر مايي شكسته باش
اينجا درستي همگان در شكستگي است
تااز شكستگي بدر آيي شكسته باش
در انحناي روشن ايوان كنايتي است
يعني اگر چه غرق طلايي شكسته باش
آنجا شكستي و طلبيدند و آمدي
اينجا كه در مقام فنايي شكسته باش
محض رضای غنچه
روزی مدینه دسته گلی را به آب داد
گلدسته سبز کرد و گل آفتاب داد
مثل بقيع مشت کلوخی قرار بود
اما به شکل گنبد و ایوان جواب داد
خطی به رنگ سلسله ای از طلا کشید
شب را شطی شبیه شکوه شهاب داد
راه قشنگ چشمه شدن را نگاه تو
محض رضای غنچه نشان سراب داد
تنها برای درد تو غم سر بلند کرد
تنها برای عطر تو قمصر گلاب داد
مهمان
مهمانی از عصمت دور، از کوچه ی کوثری ها
مهمانی از محض خورشید از سبز پیغمبری ها
مهمانی از غربت اما بارانی از آشنایی
مهمان فیروزه پوشی از رشته ی گوهری ها
در شرق مردابی ما تا رنگ کوثر بپیچد
روییده گلدسته ای از پهلوی نیلوفری ها
شاید کبوتر بهانه شاید کبوتر فرشته است
شاید همین جا بهشت است با این کبوتر پری ها
مهمان پر از سادگی بود شب های رنگی نمی خواست
مهمان دلی تازه می خواست در پشت این دلبری ها
غربت فقط بی کسی نیست شبهای دلواپسی نیست
گاهی غریبی ضریحی است در شهر کاکل زری ها
حتی من شاعرش هم انگور آلوده دارم
آورده ام زهر نابی در بهت ناب آوری ها
ده قرن پای مرامش زانو نشستیم و امروز
در ما فقط مانده از دین تسبیح و انگشتری ها