فرار می کند از قتلگاه بگریزد
پیاده راه بیفتد به ماه بگریزد
میان مهلکه سردار پیر می خواهد
شبی نیامده از دست شاه بگریزد
در انتظار نشسته که شب فرا برسد
به سمت کومه از انبار کاه بگریزد
چگونه از دل تنگش خلاصه بردارد
که بی اراده شود٬ بی پناه بگریزد
نبرده دست به شمشیر ٬ یا که می ترسد
در آستانه ی خلع سلاح بگریزد
مگر کجای جهان آمده که سرداری
فرار کرده٬ بدون سپاه بگریزد؟
که شیخ دل بکند٬ روزگار برگردد
شراب خورده از این خانقاه بگریزد
و یا به جرم فقط عاشق زنی بودن
تنش مچاله شود بی گناه بگریزد
مگر کجای جهان می شود که سرداری؟
از این که می ترسد٬ اشتباه بگریزد
یاسوج