این صندلی کنار خیابان برای تو
انبوه خواب های پریشان برای تو
من غصه می خورم و تو هم غبطه می خوری
خوشحال باش ٬ شادی پنهان برای تو
من رعیت همیشگی روزگار خویش
تنها کلاه پیشکش خان برای تو
فرق من و تو چیست؟ کفر من است یا
هم ذره ای که مانده از ایمان برای تو
یک صندلی بدون تو اینجا برای من!
آغاز روزهای زمستان برای تو
یا مثل اینکه در سرشان خواب دیده اند
عمریست مردهای مسلمان برای تو
باران که می زند دل من سنگ می شود
سنگی نشسته در دل طوفان٬ برای تو
ساعات بیشمار ملاقات می گذشت
در بندهای کوچک زندان برای تو
خوابی درست ساعت بعد از نبودنت
پاییز در حوالی طهران برای تو
از برکت وجود خودت در مسیر شهر
رونق گرفته این همه دکان برای تو
با اینکه اشتباه ٬ با اینکه دیگران
هرگز نمی شوند پشیمان برای تو
این صندلی خالی و تنها برای من
لبخندهای کاری چوپان برای تو