ای کاش دیو جنگ با ما مهربان بود
ای کاش او هم بچه ها را دوست می داشت
لبخند می زد توی دستش دسته گل بود
جای گلوله گل برای غزه می کاشت
ما توی نقاشی برای دیو اخمو
یک خنده ی رنگین کمانی می گذاریم
پس او چرا می ترسد از ما بمب دارد
وقتی به او ما بچه ها کاری نداریم
سر مشق ما هر روز جنگ و اشک و غصه است
بمب و شهید و نیمکت، جاهای خالی
هی نقطه نقطه تا سر خط می نویسیم
با یک مداد سبز از صلحی خیالی
از شاخه ی زیتون و پرواز کبوتر
روزی که بر روی سر ما گل ببارد
وقتی که شاخ دیو را با هم شکستیم
او هم دمش را روی کولش می گذارد