پیچایی گیسوی شکن در شکن است این؟
یا مطلع پیچیده ی شب های من است این؟
زیر قدم رهگذران له نشود ...آی
دل نیست که آلاله ی خونین کفن است این
نم نم بچشان بوسه ی خود را به لبانم
گیرایی بی حدّ شراب کهن است این
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم
دلچسب ترین شیوه ی جان باختن است این
بنشین به تماشای فرو ریختن من
دل... نه! به خدا خانه ی ویران من است این
ارزان مفروشید رفیقان! سر ما را
زنهار! مگر یوسف بی پیرهن است این؟
سُم کوفته پاییز بر این دشت و گذشته است
انگار نه انگار گل است این، چمن است این
این قدر بر این پیکر تفتیده متازید!
سوگند که ایران من است این، وطن است این ...