بگذارید پدر را و پسر را بکشند
می توانند مگر چند نفر را بکشند
صف این قافله تا خطّ افق پل زده است
این محال است که وجدان بشر را بکشند
سینه ی تک تک ما مخزن اسرار خداست
فرض کن این همه سر خطّ خبر را بکشند
نگذارند حقیقت به سلیمان برسد
سر هر کوی و گذر، شاهد سر را بکشند
آن که این تیره دلان مهلتشان در کف اوست
آنقدر صبر ندارد که سحر را بکشند
پیر ما گفت و چه خوش گفت شهادت هنر است
می توانند مگر اهل هنر را بکشند؟