چشمه اي از ماجراي دست تو

شاعر: صادق رحمانی

۱۳ آذر ۱۳۹۳ | ۲۴۰۸ | ۰
کاش مي گشتم فداي دست تو
تا نمي ديديم عزاي دست تو
 
خيمه هاي ظهر عاشورا هنوز
تکيه دارد بر عصاي دست تو
 
از درخت سبز باغ مصطفي
تا فتاده شاخه هاي دست تو؛
 
اشک مي ريزد ز چشم اهل دل
در عزاي غم فزاي دست تو
 
يک چمن گل هاي سرخ نينوان
سبز مي گردد به پاي دست تو
 
گلشني از لاله هاي زخم شد
ابتدا تا انتهاي دست تو
 
رود شد، دريا شد، اقيانوس شد
چشمه اي از ماجراي دست تو
 
مي شود آن سوي اقيانوس رفت
تا خدا با ناخداي دست تو
 
در شگفتم از تو اي دست خدا
چيست آيا خونبهاي دست تو؟
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4 با 2 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.