اگر بهار همان لاله یا چکاوک نیست
خوشا به چشم ضعیفی که پشت عینک نیست
زبان به مدح گل سرخ باز کن ساقی
مگر دهان تو در بین غنچه ها تک نیست
به کذب سبز خزان قطره قطره می خندند
«بیار باده» که در صدق ابرها شک نیست
زمانه با همه خوبی مرا زمینی خواست
خبر نداشت که احساس من عروسک نیست
هزار پنجره افسوس می خورم که چرا
اتاق رو به چمنزار من مشبک نیست
بیا بزرگ بمیریم تا زیان نکنیم
که سود در سفر مرگ های کوچک نیست