ساعت درد ساعت بی درد
سمت دیروزهای من برگرد
سمت دیروزهای سرشاری
که عطش می چکید از لب مرد
مرد اما درختی از آتش
شعله ور در بهشت عشق و نبرد
مرد امّا پرنده ای از خاک
یله در آسمان آبی- زرد
زندگی تیر غیب شد بگذار
تا بگویم که با پرنده چه کرد
دشت ها تشنه اند و آبی نیست
آه از آن ابرهای کوه نورد