خوشا او که تا بود اسمی نداشت
و از بود و نابود قسمی نداشت
دلش قلعه ای بود جادو شده
به جز اسم اعظم طلسمی نداشت
دهانش پر از بوی الله بود
در آن غنچه آوای بسمی نداشت
چنان شعله ور تا افق پر کشید
که در سیر آن روضه جسمی نداشت
بدا ما که در ناممان گم شدیم
خوشا او که تا بود اسمی نداشت