غمت پُر می کند تنهایی ام را
به آتش می کشد شیدایی ام را
به دنیایی نخواهم داد هرگز!
دو بیتی های عاشورایی ام را
::
نه خود را بر سر نی می شناسد
نه راهی را که شد طی می شناسد
شبیه اشک های خویش، عاشق
سر از پای خودش کی می شناسد؟
::
عطش را از نگاهی ناب خورده است
که پیچیده است بر خود تاب خورده است
اگر امروز می بینی که جاری است
فرات از دست عباس آب خورده است
::
ز داغ نینوایت می نویسم
تو را تا بی نهایت می نویسم
تو را مانند مشک زخم خورده
جدا از دست هایت می نویسم
::
سراپا شد شکوفا رفت بالا
تمام آسمان را رفت بالا
دو دستش نردبانی شد که از آن
بدون دست بالا رفت، بالا