قرار بود که با آب و گل عجین بشوی
برای این که سفالینه ای گلین بشوی
زمان گذشت و زمین چون کلاف سر در گم
قرار شد که تو سر رشته ی یقین بشوی
گل محمّدی از فرط باد خم شده بود
قرار شد بروی تکیه گاه دین بشوی
تو را به مکتب اعرابِ جهل بفرستد
که ناظم غزل «ع و ق و ش» بشوی
به این دلیل به فرمان او مقرر شد
که چند سال پسرخوانده ی زمین بشوی
::
مدینه بود که انگشتر نبوت شد
سعادتی ست که بر روی آن نگین بشوی
حسین نام نهادند اهل بیت تو را
به این دلیل که مصداق «یا و سین» بشوی
به خط کوفی، در ابتدای متن زمان
تو را نگاشت که سرمشق مسلمین بشوی
چه افتخاری از این بیشتر؟ که پرچم دار
برای مکتب پیغمبر امین بشوی
تو آمدی که سکوت زمین شکسته شود
تو می روی که به گوش زمان طنین بشوی
تو آمدی که سرت روی نیزه ها برود
تو می روی که سرافرازتر از این بشوی
برای شستن این راه با گلابی سرخ
قرار شد که تو این بار دست چین بشوی