در جوشت ای بهار، گل باده پا گرفت
برخاستی به جلوه، هر افتاده پا گرفت
ای پا نهاده شور تو در جاده های نور
ای آنکه شوقت از دل سجاده پا گرفت
پا پس کشید بُخل و، حسد دست بسته ماند
تا لطفِ تو به مردم آزاده پا گرفت
شمشیرت از حرارت تدبیر آب خورد
فریادت از سکوت در این جاده پا گرفت
از دانه ای که صبر تو در خاک می نشاند
هفتاد و دو شقایق دلداده پا گرفت
::
این سر، دوباره سوده به خاک بقیع شد
ناگاه، طرحِ یک غزلِ ساده پا گرفت