بهار شد یکی از خیل بی قرارانت
که بی قرار کند باغ را بهارانت
به نام مادری اش آفتاب می نازد؛
طلایه دار سحرخیز تکسوارانت
تو سرزمین غرورآفرین ایمانی
فروتن است و دعاگو کویر و بارانت
صبا دمیده و ُ قالب گرفته روز ازل
به شکل نقشه ی تو قلب دوستدارانت
به گوش جنگل و دریا رسیده تاریخت
شکوه جنگلی ات شور سربه دارانت
به سوی تیرگی غرب و سردسیر شمال
چه سخت سینه سپر کرده کوهسارانت
به احترام تو باید چو رود بود و سرود
قصیده ای به بلندای آبشارانت
ولی زبان مرا جز دعا مجالی نیست؛
قبول باد دعاهای دوستدارانت