تیر کمتر بزنید از پی صید بالش
چشم مرغان حرم می دود از دنبالش
کرم حاکم کوفه است که فرزند علی
تیر، باید ببرد سهم ز بیت المالش!
عطش و آتش از آن لب به هم آمیخته است؟!
یا که خورشید دمیده است روی تبخالش؟!
کیست این شوکت پر شور که در دشت حضور
یک چمن یاس شکفته است به استقبالش؟!
گوش وا کرده زمین تا شنود تکبیرش
چشم وا کرده سماوات به استهلالش
و شنیدیم به تفصیل ز مردان خدا
ماجرایی که چنین است چنین اجمالش:
هرگز از آّب ننوشید علمدار حسین
یاد کرد از لب او، از جگر اطفالش
گفت واللّه احامی ابداً عن دینی
با لب از عطش و عاطفه مالامالش
به براهین شهودی سخنش منتج شد
هرکه شد منطق او پایه ی استدلالش