این منظومه را
کلمه کلمه
از پیشانی پدر صید کرده ام
وقتی موج می زد
و کویر پا پس می کشید
شب ها ستارگان پایین می آمدند
و شب نشینی در پیشانی اش
جشن خوشه ی پروین بود
توفان که می گرفت
ماسه و کلمه
دو منظومه روان می شد
و هنوز باران که می بارد
پدر یک سپاسگذاری ساده است
بعدها دانستم
کویر چاک چاک پاشنه ی پدر است
و توفان دلشوره اش
که او را تا آشوب شهر کشاند
او همیشه با من بوده است
اما باور نمی کند
برخورده باشم به گلوله
برخورده باشم به دیوار
هر روز با من به اداره می آید
و روی نزدیک ترین صندلی
نگرانم می نشیند
همیشه باید
بندهایی از منظومه را اشک...
نه این منظومه
این گونه کامل نمی شود
رهایش می کنم، همین جا در پیشانی پدر...