بوی تو می وزید که باران مرا گرفت...

شاعر: سیداکبر میرجعفری

۰۶ مهر ۱۳۹۳ | ۱۸۲۲ | ۱


با آن که آفتاب نگاهت عیان شده ست
چشمان تو خلاصه ی رازجهان شده ست

بوی تو می وزید که باران مرا گرفت
باران که آفتاب تو را ترجمان شده ست

این گریه نیست،سوز حیات است، گریه نیست
این اشک نیست ،روح مذابی روان شده ست

این ابر چندم است که می باری ای عزیز؟
بر ساحلی که تشنگی اش بی کران شده است

از خاطرات سوخته چیزی به من نگفت
با آن که طفل اشک تو شیرین زبان شده ست

حالی دلم گرفته ، جهانی به من ببخش
جانان من که جان تو جان جهان شده ست

با وصف اشک های تو ای آسمان صبح
اینک ادامه ی غزلم کهکشان شده ست

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای


نظرات

على مردانى
۱۱ مهر ۱۳۹۳ ۰۳:۲۶ ب.ظ
عالی