کمی بهانه ی رفتن کمی نیاز سفر
غمی بزرگتر از غربت غروب خزر
مرور رابطه ی انهدام جنگل و آب
صدای واقعه ی مبهم درخت و تبر
رسانده روح مرا تا دیار ساحلی ام
کنار پنجره ی سال های زود گذر
دوباره پرسه زدن روی ماسه های سیاه
دوباره سنگ پراندن به موج وسوسه گر
هجوم وحشی توفان، نهیب جاری باد
غریو مرتعش مرغکان ریخته پر
حصار های شکسته اتاق های نمور
صدای چک چک باران و باز زنگ خطر
غم همیشه ی صیاد و تورهای تهی
و خنده های تماشاگران تنگ نظر
من و تداعی پسکوچه ها کودکی ام
نشسته ایم صمیمانه روی ماسه ی تر
دوباره میل سفر می برد خیال مرا
به کوچه های غم انگیز خاطرات دگر