شعر بی بار و بری سر زد اگر از سرمان
آفتی آمده در مزرعه ی باورمان
شاعری دلشده بودیم و غزلنوش خیال
فتنه بر پا شد و بردند شبی ساغرمان
یکّه ماندیم و کسی غربتمان را نشنید
گریه دارد به خدا غربت پهناورمان
سال ها گوشه گرفتیم و به در خیره شدیم
و سرانگشت کسی حلقه نزد بر درمان
حاصل گندم سبزیم و عطش سوز بهار
شعله سر می کشد از خرمن خشک و ترمان
رنگ آرایه ندارد غزل ساده ی ما
غم فرو می چکد از خط به خط دفترمان
تا که اندوه شما در دل ما خانه گرفت
فکر تنهایی صد ساله پرید از سرمان
حرف هر واژه ی ما حرف دل تنگ شماست
ما پر از درد شماییم و شما یاورمان
شعر ما پر زد و نیلوفر بالنده شدیم
نکند حادثه سنگی بزند بر پرمان
باید از فتنه ی توفان به خدا تکیه کنیم
تا که تنها نشود شاخه ی نیلوفرمان