من از حوالی پاییز باز می گردم
و از زیارت برگ
کسی به مجلس ترحیم باغ پا نگذاشت
به جز من و باران
و هیچ رهگذری
در آشیانه ی بی برگ بید مکث نکرد
کسی نخواست بداند که مرگ می میرد
تمام رهگذران کوچ را پذیرفتند
و دسته دسته به گلخانه ها روانه شدند
که با حرارت خورشید های مصنوعی
گل و طراوت اردیبهشت رنگین را
دوباره زنده کنند
تمام چلچله ها رفتند
و من تمامی پاییز های عمرم را
سر کردم
درخت ها همه چون بقعه های نورانی
مرا برای زیارت، مرا برای بوسیدن
به خود پذیرفتند
و طرح لب هایم
هنوز برتن عریان شاخه ها پیداست
چه روزها و چه شب هایی
برای برگ دعا کردم
که روح سبز و صبورش قرین نور شود
و باغ نیز پس از این
در انزوا ننشیند
من از مزار گیاهان زرد می آیم
و از زیارت برگ
خدا کند که نمازم در آستان درخت
قبول باغ شود