از پلیدی های شب یک مشت آه آورده اند
آه این ها را ! به بالشتم پناه آورده اند
خسته اند از آسمان مشتی ستاره ، ناگزیر_
رو به حوض و چشمه و مرداب و چاه آورده اند
نیمه شب در تور صیادی شهاب افتاده است
کودکان روستا در کاسه ماه آورده اند
شب چراغی مثل خورشید از خدا می خواست، حیف
ماه را گویی برایش اشتباه آورده اند
اشک گاهی علتش لبخند بی اندازه است
رنگ ها وقتی که دل را زد،سیاه آورده اند
فکر طغیان در سرش افتاده بود از عشق ماه
برکه را با تکه ابری سر به راه آورده اند