زمان چه بی هدف و ناگزیر در گذر است
زمان بدون شما یک دروغ معتبر است
زمین دوباره اسیرِ خداییِ بت هاست
دوباره دست "هبل" روی شانه ی تبر است
عبور کن و به دروازه های شهر بگو
از این به بعد در این شهر اسم شب"سحر" است
رسیده ای تو ولی آن چنان به آرامی
که قاصدک هم از این اتفاق بی خبر است
بدون اذن تو که شرط پرکشیدن هاست
پرنده می پرد اما اسیر بال و پر است
تو نیستی و جهان بی تو کودکی ست یتیم
زمین سری، که به فکر نوازش پدر است
با حذف دو بیت