پیاله ای بیشتر نخوردم خدا به سر شاهد است ساقی

شاعر: مهدی جهاندار

۲۵ مهر ۱۳۹۳ | ۲۴۶۴ | ۱

شبی به مسجد شدم گرفتار و شاکی ام زاهد است ساقی
پیاله ای بیشتر نخوردم خدا به سر شاهد است ساقی

به شهر میخانه های بسته که بر درش محتسب نشسته
مقصّر اصلأ همیشه وا بودن در مسجد است! ساقی

خدای زاهد چه خشمگین و خدای عاشق چه مهربان است
تو می توانی برس به دادم خدایمان واحد است ساقی

یکی است دستش پر از تیمّم، یکی است دستش به گردن خُم
تو نیز دستی بیا بچرخان که دست بالای دست... ساقی

شدم گرفتار شحنه و شیخ و واعظ و مفتی و مفتّش
خروش و فریاد و داد و بیداد و شکوه بی فایده است ساقی!

نمانده اشکی به چشم امّا غم تو خون شد به رگ رگ ما
شراب ها جاری اند هرچند آب ها راکد است ساقی

 

مهدی جهاندار

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4 با 4 رای


نظرات

محسن نورپور
۲۲ آبان ۱۳۹۳ ۰۳:۰۴ ب.ظ
خیلی زیباست...
احسنت!