برگشتم از رسالت انجام داده ام
زخمی ترین پیمبر غمگین جاده ام
نا باورانه از سفرم خیل خارها
تبریک گفته اند به پای پیاده ام
یا نیست باورم که در این خاک خفته ای
یا بر مزار باور خود ایستاده ام
بارانم و زبام خرابه چکیده ام
شرمنده سه ساله از دست داده ام
زیر چراغ ماه سرت خواب رفته ام
بر شانه کجاوه تو سر نهاده ام
دل می زدم به آب بر آتش برای تو
از خیمه ها بپرس که پروانه زاده ام
چون ابر اب می شدم از آفتاب شام
تا ذره ای خلل نرسد بر اراده ام