چشمان تو راهي است سوي آسمان باز
دستت گره ها کرده از کار جهان باز
بر دوستدارت در نخواهي بست وقتی
بوده دراين خانه رو به دشمنان باز
حق داشتی از من نگاهت را بگیری
آغوش وا کردی برایم مهربان باز
ای وای از آن روزی که جانت را گرفتند
اي واي ازآن روزي كه شد در ناگهان باز
ديدي میان کوچه حیدر دست بسته است
پهلوي در ديدي كه مادر هست جانباز
سخت است از اين بيشتر روضه بخوانم
بگذار باشد آخر اين داستان باز