در مسجدالحرام نشستیم پیش هم

شاعر: علی اصغر شیری

۱۴ دی ۱۳۹۳ | ۲۷۷۸ | ۰

دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری

در مسجدالحرام نشستیم پیش هم
نزدیک صحن دلشدگان، پای منبری

قرآن کنار پنجره ها بود و می‌وزید
بوی گل محمدی از پشت هر دری

وقتی شدیم هم‌نفس و گرم گفت‌وگو
پر می‌کشید شعر به آغوش دفتری

در چشم او روایت و سنت چراغ راه
در چشم من ولایت ماه منوری

ـ از روزهای اول هجرت کمی بگو
-وقتی که می‌وزید شمیم پیمبری

آری پیمبر آن که به صوت بلند گفت:
غیر از علی برادر من نیست دیگری

ـ انصار آمدند کنار مهاجرین
خود را گره زدند به تقدیر بهتری

ـ اینان مهاجرند، ولی ارث می‌برند
از سفره می‌خورند طعام برابری

ـ آن روزها پیمبر ما مهربانترین
از مهر و ماه پشت سرش بود لشکری

ـ از روزگار صلح حدیبیه هم بگو
از نامه‌ای که بسته به پای کبوتری...

ـ از فتح مکه با گل لبخند هم بگو
ـ این گونه فتح راه ندارد به باوری

چشمش به کعبه خیره شد و گفت والسلام
وقت اذان شنیده شد الله اکبری...

علی اصغر شیری

  • متولد:
  • محل تولد:
  • کارشناسی ادبیات فارسی
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 2 با 3 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.