با چای خرمای نگاهت را
می نوشم و الحمد می خوانم
پیش خودم اشعار سعدی را
شب تا سحر یک بند می خوانم
وقتی پی رد تو می گردم
پس کوچه ها میدان مین دارند
در چارسوی خاطرات من
جلادها جایی کمین دارند
تا روزهای رفته برگردد
تقویم را بر عکس وا کردم
پیراهن و شلوار عیدت را
صد بار با وسواس تا کردم
اصلا تو از پیشم نمی رفتی
این خانه مثل قبل روشن بود
این سایه سار تا ابد باقی
رویای بی پایان یک زن بود
دیوانه ام دور تو می گردم
دور همین پیراهن خالی
دور دوتا دمپایی کهنه
دور خودم دور بد اقبالی
هی با خودم درگیر و در جنگم
آواره ی اندوه تحمیلیت
درگیر سی سال از تو جا ماندن
یک گور خالی اسم و فامیلیت...
دلخوش به این که مرد رویاهام
در چرخه ی دنیا نمی میرد
می دانم این را خوب می دانم
غواص در دریا نمی میرد.