برادری به زبان بود، ما ندانستیم
شاعر: محمدکاظم کاظمی
27 اردیبهشت 1391 |
12629 |
13
اگر پسند و اگر ناپسند، می گویم
نگفته بودم و اینک بلند می گویم
نگفته بودم و جنگ است بعد از این سخنم
و از دهان تفنگ است بعد از این سخنم
نگفته بودم و خشکیده سالی آمده بود
و ابر، ابر نبود، آسمان کپک زده بود
نگفته بودم و دیدم درخت بود و دعا
درشت خویی ایام سخت بود و دعا
نگفته بودم و دیدم که در دعای درخت
زبان سرخ درخت اند میوه های درخت
دعا قبول شد، آری، صدای باران بود
و قطره ها که ملخ می شدند وقت فرود
نگفته بودم و دیدم که نان دهان را بست
غرور پرواز، درهای آسمان را بست
نگفته بودم و سیمرغ ها شغاد شدند
برادران سر تقسیم حق زیاد شدند
نگفته بودم و جنگ است آنچه می گویم
و از دهان تفنگ است آنچه می گویم:
ملخ چکید اگر از آسمان، شما کردید
فرو نشست اگر آتشفشان، شما کردید
درخت و مزرعه را نیمه جان شما کردید
و دنده های مرا نردبان شما کردید
فرشته بودید، آن گونه ای که شیطان بود
و مرد، خاصه در آن جا که خوردن آسان بود
برادری به زبان بود، ما ندانستیم
فقط به خاطر نان بود، ما ندانستیم
گمانتان مرود آسمان تهی مانده است
و صبح دهکده مان از اذان تهی مانده است
گمانتان مرود باد بسته خواهد ماند
دهان به لقمه ی افراد بسته خواهد ماند
هنوز بر لب شمشیرها تبسم هست
هنوز حوصله ی آخرین تهاجم هست
هنوز بارقه ای از غرور من باقی است
هنوز بارقه ای از غرور مردم هست
هنوز، اگر چه زمستان، هنوز دلگرمم
که در تنور من و آفتاب، هیزم هست
شکوه قریه نخواهد شکست، می دانم
که نانِ گندم اگر نیست، بذر گندم هست
شکستم و همه گفتند برنخواهد خاست
شکستم و ...نشکستم، که خوان هفتم هست
کلاه اگر نه، سرم با من است، می دانم
و آسمان، پدرم، با من است، می دانم
به حیله جنگی اسفندیار، خسته منم
و رستمی که به سیمرغ دل نبسته، منم
به اختیار نباشد، نفس نمی خواهم
نکرده فریاد، فریادرس نمی خواهم
بهشت اگر به شفاعت رسد، نخواهم رفت
به زور گریه و طاعت رسد، نخواهم رفت
بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است
شهید اگر نتوان شد، بهشت بیهوده است
شکست عبدود است آنچه طاعت است مرا
و کندن در خیبر شفاعت است مرا
سخن خلاصه کنم روشن است ای مردم!
که اختیار زمین از من است، ای مردم!
و روشن است از اول برای من زنده است
درخت و چشمه و جنگل برای من زنده است
و روشن است که مغرور و سخت خواهد ماند
درخت، بعدِ ملخ هم درخت خواهد ماند
سبب نبودید، سوزنده ی سبب مشوید
نجاشی ار نتوان شد، ابولهب مشوید
درخت را بگذارید خود بزرگ شود
شبان دهکده بی سگ حریف گرگ شود