پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

شاعر: محمدکاظم کاظمی

27 اردیبهشت 1391 | 72153 | 119
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شب های عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!

همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده

منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفره ام-که نبود- از گرسنگی پُر بود

به هر چه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است

اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم
تمام مردم این شهر می شناسندم

من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست

چگونه بازنگردم که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام بستن و الله اکبرم آنجاست

شکسته بالی ام اینجا شکست طاقت نیست
کرانه ای که در آن خوب می پرم، آنجاست

مگیر خرده که؛ یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید داده ام، از دردتان خبر دارم    

تو هم به سان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی

تویی که کوچه ی غربت سپرده ای با من
و نعش سوخته بر شانه برده ای با من

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

اگر چه مزرع ما دانه های جو هم داشت
و چند بته ی مستوجب درو هم داشت

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان

اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

دم سفر مپسندید نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
به جز غبار حرم، چیز دیگری نبرم

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان-هرکه هست- آجر باد

محمدکاظم کاظمی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.99 با 1326 رای


نظرات

از مهاجر
06 اسفند 1402 09:47 ب.ظ
خیلی عالی بود

کی اسوار گشتاسبی
26 بهمن 1402 11:17 ب.ظ
اشکم دراومد
افغانستان و تاجیکستان دل ما ایرانی‌ها هستند و ایران از آن شما هم هست

عبدالله
16 بهمن 1402 11:56 ب.ظ
سلام بر استاد کاظمی
چقدر قشنگ از آثار استاد معلم دامغانی تاثیر پذیر بوده. من شاعر نیستم و با شعر خیلی آشنایی ندارم ولی اینقدر از استاد علی معلم تاثیر پذیر بوده که به علت آشنایی که با سبک وسیاق شعرهای استاد معلم دارم بیاد حال و هوای اشعار ایشان میشم.واقعا این سبک مختص استاد معلم است.

لیلا
25 دی 1402 01:28 ب.ظ
قبلا این شعر رو شنیده بودم...فکرمیکردم شاعرش ایرانیه....چقدر حال و هوای شعر ایرانیه.‌‌سبکش.. کلماتش..
دیشب تو فیلم قصه های تبیان استاد مرحوم سلحشور شنیدم....نقش رستم مختارنامه میخوندش....
خیلی به دلم نشست
اومدم کاملش رو بخونم و حض ببرم....
ماشاالله....
چقدر زیبا بود‌‌‌‌....
من که شخصا شاعران افغانستانی رو خیییلی میپسندم....
کلا فکرکنم مردم این خطه بسیار هنرمند هستند...
والله مردمش رو هم ستایش میکنم...ما مازندران هستیم...جوانان و نوجوانان افغانستانی اینقدر خوب کار میکنند و پول حلال درمیان که آدم غبطه میخوره...
گاهی به سختی هایی که می‌کشند فکرمیکنم و قلبم میگیره و گاهی میگم چقدر ایمان دارن و مردن‌...
خدا حفظتون کنه‌‌همتون رو

بی نشان
24 دی 1402 09:35 ب.ظ
سلام گرم به استاد گرامی جواب قصیده زیبا با شعری دستو پاشکسته از بنده حقیر، اینان سخن یا شعر نبود که به چشمان خود دیده ام.
بلکه همه ز ذوق و هنر بود که به مانند گوهر به جان خریده ام.
هر چه بگویم به وصف تمام نگفته ام زیرا که مجال سخن ندیده ام.
در خاطر شما چه گذشته کین گونه با کلمات به رقص و آواز جمل ندیده ام.
هوش از سر خواننده پریده، در سر چه سوداییست که مرغ دلم پریده است.
هر دم که بشنوم این بند بند شعرت را دیوانه وار منم شعری سروده ام.

.

عبدالموجود نذیری ✍️
20 دی 1402 06:27 ب.ظ
عالی و پر محتوا هر چه بنویسیم باز هم کم است دل شما شاد و اقبال تان بلند باد جناب استاد.❤️❤️❤️❤️❤️🇦🇫🇦🇫

محمدامین احمدوند
19 دی 1402 10:15 ب.ظ
حاجی قلبم رو داغ غربت گرفت
شماها همیشه در خانه برادر هستید
اجرتون با امام زمان

محمدامین احمدوند
19 دی 1402 10:13 ب.ظ
حاجی قلبم رو داغ غربت گرفت
شماها همیشه در خانه برادر هستید
اجرتون با امام زمان

خالد احدی
15 دی 1402 02:48 ب.ظ
سری اول که این قصیده نهایت زیبا را خواندم اصلا اشک هایم امان نمی داد به روح وجان من نشست استاد گرامی قامت تان استوار وقلم تا نویسا باد

عبدالوهاب حکمت
30 آبان 1402 08:47 ق.ظ
احسنت بر شما!
من هرازگاهی که این ابیات را میخوانم و میشنوم، گلویم را بغض گرفته و از چشمانم اشک جاری میشود.
دیروز هم یکی از اساتید گرامی‌مان در دانشگاه خوارزمی دکلمه‌ای کرد و مرا به گریه انداخت.
دست‌مریزاد!

طاهری
24 مهر 1402 12:52 ب.ظ
زیبا و عالی 🌹❤

مسعود علیزاده
09 مرداد 1402 02:36 ب.ظ
بهار سال 1372،جلسه شعر خوانی سازمان تبلیغات مشهد،اولین برخورد من با ایشان بود،از همان روز شیفته خلقیات،زبان فصیح و روان،و شخصیت ایشان شدم.ایران و افغانستان،به بلندای تاریخ ریشه در یک خاک مشترک دارند و آن زبان مادری است.و هیچ عاملی قادر نخواهد بود تا ما را از برادران و خواهران همزبان خود جدا سازد.
بارها و بارها این مثنوی غزل را خوانده ام و گریسته ام،به امید روزی که دیگر شاهد فجایع تلخ کشور برادر نباشیم.

اعرابی
12 فروردین 1402 04:36 ب.ظ
زبان قاصر است در وصف این همه احساس زیبا و قلم عاجز است از درج آنچه به دل نشست از این شرح گویا.....‌‌
فقط آرزو میکنم قلمتان به زیبایی افزونتر و قدمتان در راه موفقیت بی انتها

روح الله نیکزاد
12 فروردین 1402 01:12 ق.ظ
دو فرد اول این شعر را سال ها قبل، وقتی در افغانستان شاگرد مکتب بودم از استاد ادبیات مان شنیدم. گفت از شاعر افغانستانی بنام کاظم کاظمی در ایران. همین قدر. امشب، تقریبا ده سال بعد از آن روز، دوباره این شعر را از یکی از فیلم های ایرانی اما اینبار در ایران، دیار غربت و بی کسی، با حس بی وطنی و بی کسی. با دکلمه‌ی یک پیر مرد که در آن فیلم نگهبان امامزاده بود شنیدم. پیرمرد می گفت بی کس که باشی غریبی. من می‌گویم جایی که به آنجا ربط نداری بی کسی و غریبی. دلم شکست و اشکم ریخت.

روح الله نیکزاد
12 فروردین 1402 01:10 ق.ظ
دو فرد اول این شعر را سال ها قبل، وقتی در افغانستان شاگرد مکتب بودم از استاد ادبیات مان شنیدم. گفت از شاعر افغانستانی بنام کاظم کاظمی در ایران. همین قدر. امشب، تقریبا ده سال بعد از آن روز، دوباره این شعر را از یکی از فیلم های ایرانی اما اینبار در ایران، دیار غربت و بی کسی، با حس بی وطنی و بی کسی. با دکلمه‌ی یک پیر مرد که در آن فیلم نگهبان امامزاده بود شنیدم. پیرمرد می گفت بی کس که باشی غریبی. من می‌گویم جایی که به آنجا ربط نداری بی کسی و غریبی. دلم شکست و اشکم ریخت.

ر د
09 اسفند 1401 09:48 ب.ظ
درود بر یک ملت ایران و افغانستان!

ناصر
07 اسفند 1401 06:36 ق.ظ
مرحبا دمت گرم استاد

روح الله حسینی
05 بهمن 1401 01:47 ب.ظ
چی بیگم استاد دلم به آتشکشیدی با این قصیده ات

مهدوی
29 مهر 1401 12:11 ق.ظ
خیلی عالی استاد
خدا ان شاء الله عزت تون بده

سانیا
16 مرداد 1401 10:18 ب.ظ
چه غمی داشت این شعر... کاش هنوز یک ملت و یکپارچه بودیم با همون عظمت و قدرت ایرانشهری، کاش یه روز نزدیک این دردهای کهنه و عمیق از قلب های هممون دور بشه

سید الیاس
13 تیر 1401 01:13 ق.ظ
چقدر گریه کردم با این شعر😔

علی هزاره
29 خرداد 1401 12:05 ق.ظ
عالی بود من که مهاجر هستم درد این اثر رو حس میکنم نه به اینجا تعلق داریم ونه در انجا آرامش داریم این بی سرزمینی دردناکه دوستان لطف دارن ولی گاهی پیدا میشه کسانی که نمک به ای زخم میزنند و درد زیاد میکنن

علی هزاره
29 خرداد 1401 12:00 ق.ظ
من که مهاجر هستم دردی که داخل این اثر هست رو حس میکنم نه به اینجا تعلق داری ونه در انجا آرامش داری این بی سرزمینی قلب آدم بدرد میاره

سید علی اکبر حسینی
21 خرداد 1401 10:37 ب.ظ
ماشاءالله احسنت به این همه ذوق هنر از برادر عزیز و بزرگوار.بنده همیشه در بین هموطن های خودم از حقوق برادران افغانستانی دفاع کردم هیچ گاه به چشم مهاجر و غریبه به ایشان نگاه نکردم.کما اینکه تا صد سال پیش ما یک ملت بودیم.

مهدی
17 خرداد 1401 04:03 ق.ظ
سلام استاد بزرگوار
خدا قوت برادر
من تازه با شعرهایشان آشنا شدم،بی نظیرید شما.
همیشه عاشق شما افغانستانی های عزیز و گرامی بودم و سعی کردم هر طور که میتونم به شما خدمت کنم مردمانی نجیب،مهربان و دوستدار اهل بیت.
مهمان حبیب خداست،وجود شما هم برای کشور ما پر از برکت است.
اگر جایی هم کوتاهی در حق شما میشه شماها به بزرگواری خودتون ببخشید.
دوست داشتم شما رو از نزدیک ببینم.
من در سیمتری طلاب مفتح ۲۲ لبنیات حاج تقی مشغول کارم.
اینو از این جهت گفتم که ممکنه مشتری ما باشیدو من شما رو نشناخته باشم.
مشتاق دیدار
مهدی ایرجی

حسین
15 خرداد 1401 04:50 ب.ظ
بخدا از بیت اول تا آخرش اشک ریختم
و شرمسارم بابت تمام قضاوت ها و رفتار هایی که با ناحق در حق افغانستانی ها میشه

حسین
14 خرداد 1401 12:33 ق.ظ
عالی
به جز غبار حرم چیز دیگری نبرم

نگین
12 خرداد 1401 04:27 ب.ظ
بخدا قسم که برادرید
برادرید
برادرید
و نگاه دیگه ای ندارم
خودم رو مالک ذره ای از این خاک نمیدونم
ایرانی ام، اما ایران رو برای خودم نمیدونم
خاک ، خاک امام زمانه
و همونطور که قدم هر متجاوزی رو خرد میکنیم
قدم هر مهمونی به سر و چشم ماست
عقیده و یقین قلبیمه



طاهره پورکهنوجی
03 خرداد 1401 04:26 ب.ظ
عالی بود وبی نظیر

حسین
25 فروردین 1401 04:09 ب.ظ
دهه شصت که دانشجوبودیم ایشان هم مهندسی می خواند یک بار برادران افغانی در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی گردهمایی داشتند که ایشان شعر خواند از همان زمان مبهوت ذوق و قریحه ایشان شدم

امیرحسن
26 دی 1400 08:46 ق.ظ
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

فاطمه
16 دی 1400 01:15 ب.ظ
حقا که این حجم از احساس رو با هیچ چیز به جز شعر نمیشد منتقل کرد تاثیر گذار،روان، زیبا و سرشار از احساس

نایب پنداشته
29 آذر 1400 08:35 ق.ظ
عالی بود هزارتا ستاره هم کمه خیلی قشنگ بود😁😁🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙

نایب پنداشته
29 آذر 1400 08:32 ق.ظ
عالی خیلی خوب هست من که عشق کردم واقعا خیلی قشنگ بود😁😁

موسی
27 آذر 1400 09:23 ق.ظ
سلامی چو بوی خوش آشنایی
استاد گرامی هر از گاهی دمی آتشین شعله ور میشود و عالمی را .....
زمانی با :بنی آدم اعضای....
زمانی با:آدمی را آدمیت لازم است
زمانی با:ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
زمانی با:.......
و حالا با:پیاده آمده بودم..
و شکر ایزد که هنوز نفسهایی از نای انسانیت برمیخیزد که انسان را از خواب منیت بیدار کند.
تلنگرتان مدام پاینده

موسی
27 آذر 1400 09:21 ق.ظ
سلامی چو بوی خوش آشنایی
استاد گرامی هر از گاهی دمی آتشین شعله ور میشود و عالمی را .....
زمانی با :بنی آدم اعضای....
زمانی با:آدمی را آدمیت لازم است
زمانی با:ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
زمانی با:.......
و حالا با:پیاده آمده بودم..
و شکر ایزد که هنوز نفسهایی از نای انسانیت برمیخیزد که انسان را از خواب منیت بیدار کند.
تلنگرتان مدام پاینده

بابک
27 آذر 1400 04:15 ق.ظ
عجب شعری . فکر کردم این شاعر گمنانم است ولی دیدم منم که گمنامم

مهدی
26 آذر 1400 07:25 ب.ظ
بسیار زیبا

مرتضی
26 آذر 1400 07:20 ب.ظ
دمش گرم عجب شعری گفت

سیدحسین کاظمی
14 آبان 1400 03:44 ب.ظ
چقدر من دنبال این شعر گشتم و امروز در اولین جستجو پیدا شد. من یک ایرانی هستم ولی آبادی کشورم را از دستان پینه بسته ی مهاجران افغانستانی دارم و امروز امنیتم را از خون شهیدان شما و چقدر شرمنده و عذرخواهیم که شما عزیزان را چه فراوان آزردیم.

صادق
02 مهر 1400 04:16 ب.ظ
هربار محاله بتونم این شعر رو بدون اشک و آه تمام کنم

حسن -فرهنگی
03 شهریور 1400 10:58 ب.ظ
بارها وبارها این شعر رو خوندم و متاثر شدم و ازین تاثیرپذیری لذت بردم

مرگ برسیاست و زیاده خواهی حاکمان مستبد

حسین
21 مرداد 1400 02:20 ب.ظ
چقدر دلم برای دوست عزیزم نذیر احمد تنگ شده...واقعا صادقترین دوستان من افغان بودن...❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

S.N
29 تیر 1400 10:07 ب.ظ
سلام من اولین بار این شعر را در کودکی شنیدم آن هم به طور ناقص و همیشه از بهترین شعرهایی بود که آن را با خود زمزمه می کردم. آرزو داشتم شاعر آن را بشناسم. این شعر تمامی دردهای شما را در خود نهفته دارد. امیدوارم موفق باشید.

فرزانه
18 تیر 1400 03:32 ب.ظ
سلام
من اولین مرتبه سال۹۳ اگر اشتباه نکنم شعر مسافر را خواندم و از همان لحظه تاثیر عمیقی در وجودم گذاشته.نمیتونم بدون گریستن این شعر را تا انتها بخونم
ممنون استاد

فرزانه
18 تیر 1400 03:31 ب.ظ
سلام
من اولین مرتبه سال۹۳ اگر اشتباه نکنم شعر مسافر را خواندم و از همان لحظه تاثیر عمیقی در وجودم گذاشته.نمیتونم بدون گریستن این شعر را تا انتها بخونم
ممنون استاد

روح الله آرام
06 خرداد 1400 10:27 ق.ظ
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپُل بزنید

هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او
حرف از پنجرۀ رو به تحمل بزنید

نه بگویید، به بت‌های سیاسی نه، نه!
روی گور همۀ تفرقه‌ها گُل بزنید

مشتی از خاک بخارا و گِل از نیشابور
باهم آرید و به مخروبۀ کابل بزنید

دختران قفس‌افتادۀ پامیر عزیز
گُلی از باغ خراسان به دوکاکُل بزنید

جام از بلخ بیارید و شراب از شیراز
مستی هر دو جهان را به تغزّل بزنید

هرکجا مرز... -ببخشید که تکرار آمد
فرض بر این که- کشیدند، دوتا پُل بزنید

نجیب بارور


علی معلم
03 اردیبهشت 1400 02:20 ب.ظ
چندسال قبل این اثر ماندگار و زیبا را چندین بار خواندم دوباره شنیدم از یکی شبکه های سیما خوانده شد واقعا اثر آقای محمدکاظم دلنواز است و باعث پیوند دل دونات همسایه میشه لطفاً از جدایی ها چیزی ننویسید از هم گرایی و هم فرهنگی بنویسید باعث رنجش نشود با احترام ع معلم

فرهاد
30 فروردین 1400 10:44 ق.ظ
بسیار دردمندانه. و مظلومانه درد های مردم عزیز افغانستان را بیان کردید. دست مریزاد

راحیل
28 فروردین 1400 10:02 ق.ظ
سلام و درود و سپاس برادر... خدا به شما صبر و جزای خیر دهد که حقیقتا برادران افغانستانی من درد بسیاری طی تاریخ متحمل شدند که شنیدنش هم برای من سخت است، زبان آنها شده اید، خدا خیرتان دهد

هادی
21 اسفند 1399 09:45 ب.ظ
زیبا بود، لذت بردم

هما
01 اسفند 1399 10:43 ب.ظ
بسیار بسیار زیبا بود به پهنای صورت اشک ریختم

علی باقری
22 بهمن 1399 03:24 ب.ظ
باسلام ، دوست عزیزی که خودت رو دبیر ادبیات دبیرستان معرفی میکنی...! از تو بعیده که یک شاعر افغانستانی را افغانی خطاب میکنی،جناب دبیر ادبیات، افغانی واحد پول افغانستان است.ضمنا وقتی یک شاعر فارسی زبان،به زبان فارسی به این زیبایی شعر میگه،دیگه چه فرقی میکنه اهل کدوم سرزمین باشه؟...اینم بگم برداشت شما از شعر ایشون جالب نیست که عنوان میکنی متلک زیرکانه به ما ایرانیا زده شده، من فکر میکنم اینم برداشت اشتباه البته برخاسته از ذهن مریض شماست.

علی باقری
22 بهمن 1399 03:22 ب.ظ
باسلام ، دوست عزیزی که خودت رو دبیر ادبیات دبیرستان معرفی میکنی...! از تو بعیده که یک شاعر افغانستانی را افغانی خطاب میکنی،جناب دبیر ادبیات، افغانی واحد پول افغانستان است.ضمنا وقتی یک شاعر فارسی زبان،به زبان فارسی به این زیبایی شعر میگه،دیگه چه فرقی میکنه اهل کدوم سرزمین باشه؟...اینم بگم برداشت شما از شعر ایشون جالب نیست که عنوان میکنی متلک زیرکانه به ما ایرانیا زده شده، من فکر میکنم اینم برداشت اشتباه البته برخاسته از ذهن مریض شماست.

تدین
05 دی 1399 01:51 ب.ظ
سلام بسیار عالی سروده اید
سلامت و برقرار باشید

شفیق
23 آذر 1399 09:47 ب.ظ
ماشالاه افتخار ما هستی

جمشید احمدی
18 آذر 1399 12:58 ق.ظ
الله از شماراضی باشد زنده باد افغانستان

محمد
16 آبان 1399 10:24 ب.ظ
بَه‌بَه لذت بردم و در هنگام خوندنش اشک ریختم.
دست مریزاد
به امید بهروزی تمام ملت‌های جهان بخصوص مردم ستمدیده آسیای غربی

داود کرمی
02 آبان 1399 08:58 ب.ظ
سلام یاد دوران دانشگاه درس فارسی عمومی افتادم سال۱۳۷۹ بسیار عالی بود

داود کرمی
02 آبان 1399 08:55 ب.ظ
با عرض سلام خدمت استاد گرانقدر کاظمی من این شعر شما رو در دانشگاه سال ۱۳۷۹ در درس فارسی عمومی خواندم بسیار تاثیر گذار بود یاد اون دوران افتادم

سید جواد حسینی
20 مهر 1399 12:17 ب.ظ
سلام چقدر زیبا
حرف دل که از عمق وجود برمیخیزد
ناخودآگاه اشک جاری میشود
شما باعث افتخاری

تشکر استاد گرامی

محمد شونم
11 مهر 1399 06:27 ق.ظ
انصافا یکی از تاثیر گذار ترین شعر های عمرمه.

مسعود
16 شهریور 1399 01:59 ق.ظ
عالی استاد
برادر افغانی من ارادت و سر تعظیم در برابر شما و همه ملت مظلوم افغانستان

ابوالفضل یحیایی
15 شهریور 1399 03:16 ب.ظ
{پیاده امده بودم،پیاده خواهم رفت}
به خواب کوچه من از یاد جاده خواهم رفت
به روی دوش غزل های خود به سمت فنا درون قالب یک بی اراده خواهم رفت
خیال چشم تو آهنربا و در پی تو،شبیه جمعیتی از براده خواهم رفت
برای ماندن تو تا امامزاده ی ده هنوز حاجت من را نداده خواهم رفت
به تن نکن شنلی از بهار را هرفصل که من به عشق خزان بی افاده خواهم رفت
شبیه پاکت نامه که در دلش شکیست به رسم اهل یقین سرگشاده خواهم رفت
سری به خواب درختان خشک خواهم زد به وقت موسم کوچ ایستاده خواهم رفت...

[ابوالفضل یحیایی]
با تشکر از شما استاد گرامی🌹

محمد نخعی
10 شهریور 1399 08:24 ب.ظ
فوق العاده زیبا بود ، اولین شعری که از سروده های شما خواندم سالها پیش در دبیرستان بود با مطلع : ای کشور گرامی با جان برابرم - خاک تو توتیا و سنگ تو گوهرم

یوسف افغانستانی
08 شهریور 1399 03:25 ب.ظ
عالی استاد گرامی موفق باشید

دکتر طاهری. گروه ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی
31 مرداد 1399 08:17 ب.ظ
این شعر بی گمان از ماندگارترین شاهکاراهای ادبی معاصر فارسی است. سرشار از احساس پاک و برامده از رنج های عظیم یک ملت که در این پنج دهه شرنگ تلخ اواارگی را به جان چشبده اند و بار سنگین غربت را به دوش نحیف خود برده اند.

hosseini
23 مرداد 1399 03:03 ب.ظ
خیلی زیبا اقای کاظمی

hosseini
23 مرداد 1399 03:03 ب.ظ
خیلی زیبا اقای کاظمی

فرشته
21 مرداد 1399 01:45 ق.ظ
خیلی زیبا،خیلی عالی
عاقبتتون بخیر

رحمت الله قایمی
20 مرداد 1399 09:07 ب.ظ
درود بر شما

مظفری
17 مرداد 1399 05:24 ب.ظ
بسیار عالی.ما شما برادران و خواهران افغان رو بسیار دوست داریم.ما با شما وصلت کرده ایم.شما از ما هستید.من خودم به شخصه اگر مردم افغانستان یک رو برای همیشه از ایران به کشور خودشان بروند دلگیر و دلتنگ خواهم شد.حقیقتا ما شما را دوست داریم 🌺🌺 ❤🌺🌺

سعید
16 مرداد 1399 08:09 ب.ظ
زنده باشید استاد

رضا
16 مرداد 1399 05:14 ب.ظ
خیلی شعرتان بامعنابود لذت بردم خدا خیرتان دهد برادر دینی استا کاظمی

r.mohseni
16 مرداد 1399 05:13 ب.ظ
بسیار زیبا و پر از مفهوم و درد
دست مریزاد

حسن
16 مرداد 1399 03:31 ب.ظ
آفرین براین شیرمردان ادب شعرفارسی درعلم وادب مرزبندی حاکم نیست..ولی ای کاش شعر شطرنج بیشتر میسرودی جای کارو پندامزی زیادی داشت.ممنون استاد

ایران
16 مرداد 1399 02:24 ب.ظ
اینجا ایران است و سخن از ایران نیست
سخن از افغانستان است که جز ایران نیست
آنان که خدعه بر جدایی این دو سرزمین زدند
نادانسته با دست خود گره بر نزدیکی این دو سرزمین زدند
زنده باد مام ایران زمین

محسن
16 مرداد 1399 01:31 ب.ظ
درود بر مردم افقانستان

الهام
16 مرداد 1399 04:17 ق.ظ
از خواندن اشعار زیبایتان بسیار لذت بردم عمرتان دراز و اشعارتان مانا برادر افغانستانی عزیز

الهام
16 مرداد 1399 04:14 ق.ظ
از خواندن اشعارتان واقعا لذت بردم ..درود برشما عمرتان جاودان اشعارتان مانا

الهام
16 مرداد 1399 04:12 ق.ظ
از خواندن اشعارتان واقعا لذت بردم ..درود برشما عمرتان جاودان اشعارتان مانا

سمیه امینی
15 مرداد 1399 11:48 ب.ظ
بسیارعالی جناب
موفق و سربلند باشید

فرهاد احمدی راد
15 مرداد 1399 11:37 ب.ظ
سلام
بسیار عالی بود .
خدا قوت

فرهاد احمدی راد
15 مرداد 1399 11:36 ب.ظ
سلام
بسیار عالی بود .
خدا قوت

مهری مرادی
10 مرداد 1399 04:40 ب.ظ
عرض ادب و ارادت اولین بار سال 71 با اشعار زیبایتان توسط استاد بزرگوارم مرحوم آقای فرزین شکوهی و فضل الله قاسمی آشنا شدم و همیشه از خواندن اشعارتان لذت میبرم پایدار باشید

مهری مرادی
10 مرداد 1399 04:39 ب.ظ
عرض ادب و ارادت اولین بار سال 71 با اشعار زیبایتان توسط استاد بزرگوارم مرحوم آقای فرزین شکوهی و فضل الله قاسمی آشنا شدم و همیشه از خواندن اشعارتان لذت میبرم پایدار باشید

محمد بنانی
01 تیر 1399 01:44 ب.ظ
بسیار عالی.
اینشالله موفق باشید. بله متاسفانه بسیاری رفتارشون درست نیست بسیاری از دولت مردان و مردم. افغانستان کشور همزبان ماست باید به عنوان ی فرصت ومتحد فرهنگی بهش نگاه کرد واین رفتار ناشایست رو کنار گذاشت.
بنانی راور کرمان

رحمت الله رحیمی
19 خرداد 1399 12:13 ق.ظ
واقعا استاد عزیز با این شعرتون غوغا کردین. هزاران مرحبا و آفرین به قلم تان.

علی قاجار
10 خرداد 1399 05:21 ب.ظ
بسیار عالی بود .کاش با بیان زیبای خودتان میشنیدم

علی قاجار
10 خرداد 1399 05:19 ب.ظ
بسیار عالی بود .کاش با بیان زیبای خودتان میشنیدم

علی ملکی
22 اردیبهشت 1399 02:11 ب.ظ
خیلی عالی بمیرم شرمندتم

طاهره شعبانی
29 فروردین 1399 04:25 ب.ظ
بنده افتخار حضور در کلاسهای این استاد بزرگوار را داشتم و باعث افتخارم هست این که از نزدیک این شعر را با صدای خود استاد شنیده ام

یاسر
19 فروردین 1399 07:22 ق.ظ
درورد بر شما برادر افغان من ... درود بر شما همزبان همسایه دردمند ... درور بر ملت مظلوم و سربلند افغانستان .

فروغی
09 فروردین 1399 11:19 ق.ظ
عاليييي👌
فوق العاده بود
درود برشما
از صميم قلب آرامش و رهايي براي مردم غيور افغانستان آرزو ميكنم
ياعلي

محمد
09 فروردین 1399 11:07 ق.ظ
بسیار عالی بود
شما هم ما را حلال کنید

محسن
03 فروردین 1399 01:24 ب.ظ
عالی واقعا بینظیر

م.م
01 فروردین 1399 01:24 ب.ظ
خیلی‌ زیبا بود خیلی‌سوز داشت ممنونم بابت شعرتون
انشاالله‌ تو‌تمومِ‌کارهاتون‌موفقو‌پیروز باشید

الیاس
01 فروردین 1399 01:20 ب.ظ
احسنت عالی بود

الهه
29 اسفند 1398 10:29 ب.ظ
بسیار عالی بود...خدا قوت

سید علی
08 اسفند 1398 10:43 ب.ظ
آی شاعر افغانستانی، تو افتخار ایرانی.
ولو نیشخندهای ریز بزنی که طعم‌نوش می دهند

محمد مرادی
24 بهمن 1398 03:22 ب.ظ
سلام استاد بزرگوار من ایرانیم ولی به شما و شعرتان و به مناطق فارسی زبان افغانستان عشق می ورزم دبیر تاریخ و در کلاس بسیار از زیبایی‌های کشور شما و نقش هموطنان شما در رشد و توسعه زبان فارسی می گویم انشالله شرایطی فراهم شود که بتوانیم به کشور شما مسافرت کنیم

محمد احمدی
10 دی 1398 03:10 ب.ظ
عرض سلام و ادب خدمت برادر عزیزم استاد کاظمی بزرگ وار . سوختم از سوز دلت . ان شاءالله که سلامت باشید و پایدار

مجيد جراحي
09 دی 1398 12:19 ب.ظ
تويي ك از ديار غريب آمده اي
منم ك از اين ديار خواهم رفت
تو از براي نجات جان و فرزندان
مني ك براي نجاتشان خاهم رفت

یا زهرا
08 دی 1398 06:25 ب.ظ
چقدر قشنگ.سوختمو و اشک ریختم.خدایا رحم کن به هممون.

ستاره
08 دی 1398 10:58 ق.ظ
فوق العاده بود . به امید دیدن دنیایی در صلح و آرامش

مهدی محقق
26 آذر 1398 06:10 ب.ظ
خیلی سال پیش این شعر را خواندنم و پر درد شدم و اشکها ریختم و هنوز که چندین سال گذشته این شعر را میخوانم شعر برایم تازه هست و ناخوداگاه اشک میریزم ولی شعر هنوز حرف تازه دارد و بسیار غریبانه هست

فتاحی
25 آذر 1398 05:41 ب.ظ
بسیارزیباوعالی ‌‌وچندساله این شعروم
یخونم ولذت میبرم وبرام تکراری نمیشه‌

مسعود
08 آذر 1398 06:41 ب.ظ
واقعا شعری زیبا و در عین زیبایی غمبار است

سعید
07 آبان 1398 11:48 ب.ظ
درودبر تو
شعرزیبا.جانگداز.عالی.پرازمفهوم.
درودبرتو
بارها خوانده ام از۲۰ سال پیش تاکنون وهنوز برایم تازه است.

موسی
09 مهر 1398 09:22 ق.ظ
هزاران احسنت و مرحبا. خیلی سوزناک و جالب و عبرت آموز

بهداد
24 خرداد 1398 12:27 ق.ظ
هم زیبا و هم تاثیرگذار.
خدا قوت برادر

علیرضا شفیعی
01 اسفند 1397 06:17 ب.ظ
سلام هم وطن. من معلم هستم و چندتایی شاگرد افغان دارم. این شعرو خوندم و زار زدم! هی به اون ها فکر کردم. به رجبعلی، غلامرضا، ذاکر حسین. به اینکه چقدر شیرینه برام وقتی ذاکر حسین که نماینده کلاسه و به بچه ها میگه «گپ نزنین». به اینکه چقدر نگران آینده شونم. اینکه چقدر کیف میکنم خنده رو لب هاشون میاد، چقدر آقا گفتنشون برام جذابه. چقدر زار زدم.

جواد
09 بهمن 1397 12:45 ب.ظ
بسیار زیبا خدا به شما عمر پربرکت بدهد...کاش که ما مردم دست از تعصب نژادی برداریم... کاش حداقل اگه نژادپرست هم هستیم بدونیم جنس ما و کشورهای همسایه مون از یه جنسه...

یوسف
25 دی 1397 05:14 ب.ظ
سلام؛ هر بار این شعر شما را می خوانم محال است اشکم جاری نشود، والله سوزناک و آتشیین است. همان زمان چند شاعر ایرانی پاسختان داده بودند در روزنامه خواندم آنها هم زیبا بودند. درود.

سید کمال الدین کمالی
05 دی 1397 10:22 ق.ظ
بسیار زیبا بود. تحت تاثیر قرار گرقتم. اگرچه کنایه در شعر بود ولی شعر بسیار احساسی و قابل تحسین بود.

معصومه
28 آذر 1397 06:40 ب.ظ
امشب توی پارک نشسته بودم وباخواندن این شعرچقدرگریستم وصادقانه باخودم که چقدربه مهاجران افغان به چشم یک مزاحم نگاه می کرده ایم ازخودم بدم آمد.شاید بارها وبارهای دیگرهم این شعررابخوانم واشک بریزم.بخاطراینکه زیباسروده شده و شاعرحرفهای دلش را صادقانه زده.دوستت دارم محمدکاظم عزیز.کاش بتونستم شمارا ازنزدیک زیارت کنم.من بوشهری هستم وگاه گاهی هم شعرمیگویم.بازهم تورا وکابل تورا مزارشریف تورا وتمام افغانستان تورا دوووست دارم

سید علیرضا حسینی عارف
18 آذر 1397 07:37 ق.ظ
سلام.
بارها این شعر را خواندم و هر بار گریستم.
افغانستانی ها، برادران ما و هموطنان ما، بلکه جان ما ایرانیان هستند؛ اما افسوس که پیش فرض ها و توهمات، فرصت تعقل نداد و نمی دهد... افسوس...

نسیم
05 آبان 1397 08:07 ق.ظ
من عاشق شعرهاتونم. این شعر رو از بس خوندم از برم.

منصور نگهداری
28 اردیبهشت 1391 12:35 ق.ظ
بسیار جالب و زیبا و پر احساس بود،هرچند روا یا ناروا متلک هایی سخت زیرکانه به ما ایرانیان زده بودی اما باز دستت درد نکنه.من خودم دبیر ادبیات دبیرستانم و شعر زیبای «مسافر» را که زیبا به دل می نشیند را به جان بچه ها میچشانم هرچند آنان نیز با شنیدن این که شاعری افغانی هستی متواضعانه لبخند می زنند!