پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

شاعر: محمدکاظم کاظمی

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۸۰۵۹۸ | ۱۲۵
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ای که تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شب های عید، همسایه!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه!

همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفت
و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت

منم تمام افق را به رنج گردیده
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده

منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفره ام-که نبود- از گرسنگی پُر بود

به هر چه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است

اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم
تمام مردم این شهر می شناسندم

من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره ام که تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست
چگونه؟ آه، مزار برادرم آنجاست

چگونه بازنگردم که مسجد و محراب
و تیغ، منتظر بوسه بر سرم آنجاست

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود
قیام بستن و الله اکبرم آنجاست

شکسته بالی ام اینجا شکست طاقت نیست
کرانه ای که در آن خوب می پرم، آنجاست

مگیر خرده که؛ یک پا و یک عصا دارم
مگیر خرده، که آن پای دیگرم آنجاست

شکسته می گذرم امشب از کنار شما
و شرمسارم از الطاف بی شمار شما

من از سکوت شب سردتان خبر دارم
شهید داده ام، از دردتان خبر دارم    

تو هم به سان من از یک ستاره سر دیدی
پدر ندیدی و خاکستر پدر دیدی

تویی که کوچه ی غربت سپرده ای با من
و نعش سوخته بر شانه برده ای با من

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم
تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

اگر چه مزرع ما دانه های جو هم داشت
و چند بته ی مستوجب درو هم داشت

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان
اگرچه کودک من سنگ زد به شیشه تان

اگرچه متهم جرم مستند بودم
اگرچه لایق سنگینی لحد بودم

دم سفر مپسندید نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان! بحل کنید مرا

تمام آنچه ندارم، نهاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

به این امام قسم، چیز دیگری نبرم
به جز غبار حرم، چیز دیگری نبرم

خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان
و مستجاب شود باقی دعاهاتان

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد
و نان دشمنتان-هرکه هست- آجر باد

محمدکاظم کاظمی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.96 با 1438 رای


نظرات

سیاوش
۲۰ آبان ۱۴۰۳ ۰۸:۵۸ ق.ظ
خدا لعنت کند شاهان قاجار را که ایران را هزاارتکه کردنند حالا هم که بخاطر طالبان دیوار بتنی میکشند

خانم حیدری
۱۵ مهر ۱۴۰۳ ۱۰:۱۰ ب.ظ
سلام استادکاظمی
منم افغانستانی هستم
به شماافتخارمیکنم
درددل مهاجرین رازیبابیان کردید
کاش ملت ایران بدونن که چقدرقدم به قدم یک پناهنده افغانی بایدازخوراکش بزنه وکرایه خونه عوارض شهرداری وهزینه های مدرسه تمام هزینه های زندگی روآزادوبدون بیمه وحمایت دولت بده
پیرمردهاش ۸۰سال به بالامجبورن کارکنن
تمام کارای سخت مثل کوره آجرپزی و...
حتی خانمهابرن توگلخونه هاوگاراژضایعات کارکنند😢
مریض چندین ساله داخل بسترداشته باشن وازهیچ جایی حمایت نشن 😢
جووناشون به عنوان سپرگوشتی برن سوریه شهیدبشن بعداَنگ اینوبخورن ک بخاطرپول رفتی!!!
یه دختریتیم دائم کارکنه تاکرایه خونه وخرج مادرشوبده
اومدن ایران بخاطراینکه دینشون اسلام حفظ بشه وامنیت جانی وآبرویی داشته باشن
دشت کربلاایرانه !!
شام ایرانه!!
حضرت زینب همینجاست!!
چرامیگن کاش امام حسین بودیاریش میکردیم اینهاهمه شیعیان حسینن شیعیان امام زمانند
عقایدخیلیاشون محکمترازبقیه ست
نژادهیچکس برترنیس همه بنده خداست وملاک برتری تقوا!!
کربلاوشام محدودبه جغرافیانیست
ماملّت امام حسینیم😢

"استادکاظمی ازتون میخام این مواردروهم توشعرهای بعدیتون لحاظ کنید"

جلال الدین فلاح نژاد
۰۳ مهر ۱۴۰۳ ۱۱:۲۹ ب.ظ
سلام عزیز دلم جناب آقای کاظمی هم وطن گرامیم
این شعر زیبا به خوبی مظلومیت و بزرگمنشی و تواضع مردم قهرمان افغانستان را نشان می‌دهد بسیار پر احساس و زیباست، نکته‌های قشنگی هم در آن لحاظ شده به شما به خاطر بیان زیبای این احساسات مردم یک می‌گویم بنده و بسیاری از مردم ایران لت افغانستان را از ملت ایران جدا نمی‌دانیم و امیدوارم روزی به زودی اتحاد جماهیر اسلامی از کشورهای مسلمان برپا شود انشالله

علیرضا محمدی
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ ۰۷:۰۵ ب.ظ
دورد بر استاد و مردم خوب عزیزم تاجیکستان و ایران هشیار باشیم که تکه تکه نکنند ما بسیار زبان گهر بار داریم خداوند توفیق بیشتر به سه ملت

سیدجمال دردارپور
۱۲ شهریور ۱۴۰۳ ۰۱:۲۲ ب.ظ
گاهی نیازی نیست با من همزبان باشی
کافيست تنها در نگاهت مهربان باشی
فرقی ندارد أهل هر جای زمین هستی
دلخوش به این هستم که اهل
گفتمان باشی

پیمان احمدی
۱۴ خرداد ۱۴۰۳ ۱۱:۴۳ ب.ظ
به عنوان یک فارسی زبان اهل افغانستان، به وجود استاد عزیز جناب آقای کاظمی افتخار میکنم. خدا را سپاس که وجود مفاخری چون ایشان باعث محکم شدن پیوند های قلبی و عاطفی بین دو ملت ایران و افغانستان شده است. امیدوارم‌که دیگر شعرا و نویسندگان این دو کشور از عنصر زبان و ادبیات ارزشمند فارسی در جهت گسترش همدلی و پیوند هرچه بیشتر دو ملت بهره ببرند.

از مهاجر
۰۶ اسفند ۱۴۰۲ ۰۹:۴۷ ب.ظ
خیلی عالی بود

کی اسوار گشتاسبی
۲۶ بهمن ۱۴۰۲ ۱۱:۱۷ ب.ظ
اشکم دراومد
افغانستان و تاجیکستان دل ما ایرانی‌ها هستند و ایران از آن شما هم هست

عبدالله
۱۶ بهمن ۱۴۰۲ ۱۱:۵۶ ب.ظ
سلام بر استاد کاظمی
چقدر قشنگ از آثار استاد معلم دامغانی تاثیر پذیر بوده. من شاعر نیستم و با شعر خیلی آشنایی ندارم ولی اینقدر از استاد علی معلم تاثیر پذیر بوده که به علت آشنایی که با سبک وسیاق شعرهای استاد معلم دارم بیاد حال و هوای اشعار ایشان میشم.واقعا این سبک مختص استاد معلم است.

لیلا
۲۵ دی ۱۴۰۲ ۰۱:۲۸ ب.ظ
قبلا این شعر رو شنیده بودم...فکرمیکردم شاعرش ایرانیه....چقدر حال و هوای شعر ایرانیه.‌‌سبکش.. کلماتش..
دیشب تو فیلم قصه های تبیان استاد مرحوم سلحشور شنیدم....نقش رستم مختارنامه میخوندش....
خیلی به دلم نشست
اومدم کاملش رو بخونم و حض ببرم....
ماشاالله....
چقدر زیبا بود‌‌‌‌....
من که شخصا شاعران افغانستانی رو خیییلی میپسندم....
کلا فکرکنم مردم این خطه بسیار هنرمند هستند...
والله مردمش رو هم ستایش میکنم...ما مازندران هستیم...جوانان و نوجوانان افغانستانی اینقدر خوب کار میکنند و پول حلال درمیان که آدم غبطه میخوره...
گاهی به سختی هایی که می‌کشند فکرمیکنم و قلبم میگیره و گاهی میگم چقدر ایمان دارن و مردن‌...
خدا حفظتون کنه‌‌همتون رو

بی نشان
۲۴ دی ۱۴۰۲ ۰۹:۳۵ ب.ظ
سلام گرم به استاد گرامی جواب قصیده زیبا با شعری دستو پاشکسته از بنده حقیر، اینان سخن یا شعر نبود که به چشمان خود دیده ام.
بلکه همه ز ذوق و هنر بود که به مانند گوهر به جان خریده ام.
هر چه بگویم به وصف تمام نگفته ام زیرا که مجال سخن ندیده ام.
در خاطر شما چه گذشته کین گونه با کلمات به رقص و آواز جمل ندیده ام.
هوش از سر خواننده پریده، در سر چه سوداییست که مرغ دلم پریده است.
هر دم که بشنوم این بند بند شعرت را دیوانه وار منم شعری سروده ام.

.

عبدالموجود نذیری ✍️
۲۰ دی ۱۴۰۲ ۰۶:۲۷ ب.ظ
عالی و پر محتوا هر چه بنویسیم باز هم کم است دل شما شاد و اقبال تان بلند باد جناب استاد.❤️❤️❤️❤️❤️🇦🇫🇦🇫

محمدامین احمدوند
۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۰:۱۵ ب.ظ
حاجی قلبم رو داغ غربت گرفت
شماها همیشه در خانه برادر هستید
اجرتون با امام زمان

محمدامین احمدوند
۱۹ دی ۱۴۰۲ ۱۰:۱۳ ب.ظ
حاجی قلبم رو داغ غربت گرفت
شماها همیشه در خانه برادر هستید
اجرتون با امام زمان

خالد احدی
۱۵ دی ۱۴۰۲ ۰۲:۴۸ ب.ظ
سری اول که این قصیده نهایت زیبا را خواندم اصلا اشک هایم امان نمی داد به روح وجان من نشست استاد گرامی قامت تان استوار وقلم تا نویسا باد

عبدالوهاب حکمت
۳۰ آبان ۱۴۰۲ ۰۸:۴۷ ق.ظ
احسنت بر شما!
من هرازگاهی که این ابیات را میخوانم و میشنوم، گلویم را بغض گرفته و از چشمانم اشک جاری میشود.
دیروز هم یکی از اساتید گرامی‌مان در دانشگاه خوارزمی دکلمه‌ای کرد و مرا به گریه انداخت.
دست‌مریزاد!

طاهری
۲۴ مهر ۱۴۰۲ ۱۲:۵۲ ب.ظ
زیبا و عالی 🌹❤

مسعود علیزاده
۰۹ مرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۳۶ ب.ظ
بهار سال 1372،جلسه شعر خوانی سازمان تبلیغات مشهد،اولین برخورد من با ایشان بود،از همان روز شیفته خلقیات،زبان فصیح و روان،و شخصیت ایشان شدم.ایران و افغانستان،به بلندای تاریخ ریشه در یک خاک مشترک دارند و آن زبان مادری است.و هیچ عاملی قادر نخواهد بود تا ما را از برادران و خواهران همزبان خود جدا سازد.
بارها و بارها این مثنوی غزل را خوانده ام و گریسته ام،به امید روزی که دیگر شاهد فجایع تلخ کشور برادر نباشیم.

اعرابی
۱۲ فروردین ۱۴۰۲ ۰۴:۳۶ ب.ظ
زبان قاصر است در وصف این همه احساس زیبا و قلم عاجز است از درج آنچه به دل نشست از این شرح گویا.....‌‌
فقط آرزو میکنم قلمتان به زیبایی افزونتر و قدمتان در راه موفقیت بی انتها

روح الله نیکزاد
۱۲ فروردین ۱۴۰۲ ۰۱:۱۲ ق.ظ
دو فرد اول این شعر را سال ها قبل، وقتی در افغانستان شاگرد مکتب بودم از استاد ادبیات مان شنیدم. گفت از شاعر افغانستانی بنام کاظم کاظمی در ایران. همین قدر. امشب، تقریبا ده سال بعد از آن روز، دوباره این شعر را از یکی از فیلم های ایرانی اما اینبار در ایران، دیار غربت و بی کسی، با حس بی وطنی و بی کسی. با دکلمه‌ی یک پیر مرد که در آن فیلم نگهبان امامزاده بود شنیدم. پیرمرد می گفت بی کس که باشی غریبی. من می‌گویم جایی که به آنجا ربط نداری بی کسی و غریبی. دلم شکست و اشکم ریخت.

روح الله نیکزاد
۱۲ فروردین ۱۴۰۲ ۰۱:۱۰ ق.ظ
دو فرد اول این شعر را سال ها قبل، وقتی در افغانستان شاگرد مکتب بودم از استاد ادبیات مان شنیدم. گفت از شاعر افغانستانی بنام کاظم کاظمی در ایران. همین قدر. امشب، تقریبا ده سال بعد از آن روز، دوباره این شعر را از یکی از فیلم های ایرانی اما اینبار در ایران، دیار غربت و بی کسی، با حس بی وطنی و بی کسی. با دکلمه‌ی یک پیر مرد که در آن فیلم نگهبان امامزاده بود شنیدم. پیرمرد می گفت بی کس که باشی غریبی. من می‌گویم جایی که به آنجا ربط نداری بی کسی و غریبی. دلم شکست و اشکم ریخت.

ر د
۰۹ اسفند ۱۴۰۱ ۰۹:۴۸ ب.ظ
درود بر یک ملت ایران و افغانستان!

ناصر
۰۷ اسفند ۱۴۰۱ ۰۶:۳۶ ق.ظ
مرحبا دمت گرم استاد

روح الله حسینی
۰۵ بهمن ۱۴۰۱ ۰۱:۴۷ ب.ظ
چی بیگم استاد دلم به آتشکشیدی با این قصیده ات

مهدوی
۲۹ مهر ۱۴۰۱ ۱۲:۱۱ ق.ظ
خیلی عالی استاد
خدا ان شاء الله عزت تون بده

سانیا
۱۶ مرداد ۱۴۰۱ ۱۰:۱۸ ب.ظ
چه غمی داشت این شعر... کاش هنوز یک ملت و یکپارچه بودیم با همون عظمت و قدرت ایرانشهری، کاش یه روز نزدیک این دردهای کهنه و عمیق از قلب های هممون دور بشه

سید الیاس
۱۳ تیر ۱۴۰۱ ۰۱:۱۳ ق.ظ
چقدر گریه کردم با این شعر😔

علی هزاره
۲۹ خرداد ۱۴۰۱ ۱۲:۰۵ ق.ظ
عالی بود من که مهاجر هستم درد این اثر رو حس میکنم نه به اینجا تعلق داریم ونه در انجا آرامش داریم این بی سرزمینی دردناکه دوستان لطف دارن ولی گاهی پیدا میشه کسانی که نمک به ای زخم میزنند و درد زیاد میکنن

علی هزاره
۲۹ خرداد ۱۴۰۱ ۱۲:۰۰ ق.ظ
من که مهاجر هستم دردی که داخل این اثر هست رو حس میکنم نه به اینجا تعلق داری ونه در انجا آرامش داری این بی سرزمینی قلب آدم بدرد میاره

سید علی اکبر حسینی
۲۱ خرداد ۱۴۰۱ ۱۰:۳۷ ب.ظ
ماشاءالله احسنت به این همه ذوق هنر از برادر عزیز و بزرگوار.بنده همیشه در بین هموطن های خودم از حقوق برادران افغانستانی دفاع کردم هیچ گاه به چشم مهاجر و غریبه به ایشان نگاه نکردم.کما اینکه تا صد سال پیش ما یک ملت بودیم.

مهدی
۱۷ خرداد ۱۴۰۱ ۰۴:۰۳ ق.ظ
سلام استاد بزرگوار
خدا قوت برادر
من تازه با شعرهایشان آشنا شدم،بی نظیرید شما.
همیشه عاشق شما افغانستانی های عزیز و گرامی بودم و سعی کردم هر طور که میتونم به شما خدمت کنم مردمانی نجیب،مهربان و دوستدار اهل بیت.
مهمان حبیب خداست،وجود شما هم برای کشور ما پر از برکت است.
اگر جایی هم کوتاهی در حق شما میشه شماها به بزرگواری خودتون ببخشید.
دوست داشتم شما رو از نزدیک ببینم.
من در سیمتری طلاب مفتح ۲۲ لبنیات حاج تقی مشغول کارم.
اینو از این جهت گفتم که ممکنه مشتری ما باشیدو من شما رو نشناخته باشم.
مشتاق دیدار
مهدی ایرجی

حسین
۱۵ خرداد ۱۴۰۱ ۰۴:۵۰ ب.ظ
بخدا از بیت اول تا آخرش اشک ریختم
و شرمسارم بابت تمام قضاوت ها و رفتار هایی که با ناحق در حق افغانستانی ها میشه

حسین
۱۴ خرداد ۱۴۰۱ ۱۲:۳۳ ق.ظ
عالی
به جز غبار حرم چیز دیگری نبرم

نگین
۱۲ خرداد ۱۴۰۱ ۰۴:۲۷ ب.ظ
بخدا قسم که برادرید
برادرید
برادرید
و نگاه دیگه ای ندارم
خودم رو مالک ذره ای از این خاک نمیدونم
ایرانی ام، اما ایران رو برای خودم نمیدونم
خاک ، خاک امام زمانه
و همونطور که قدم هر متجاوزی رو خرد میکنیم
قدم هر مهمونی به سر و چشم ماست
عقیده و یقین قلبیمه



طاهره پورکهنوجی
۰۳ خرداد ۱۴۰۱ ۰۴:۲۶ ب.ظ
عالی بود وبی نظیر

حسین
۲۵ فروردین ۱۴۰۱ ۰۴:۰۹ ب.ظ
دهه شصت که دانشجوبودیم ایشان هم مهندسی می خواند یک بار برادران افغانی در دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی گردهمایی داشتند که ایشان شعر خواند از همان زمان مبهوت ذوق و قریحه ایشان شدم

امیرحسن
۲۶ دی ۱۴۰۰ ۰۸:۴۶ ق.ظ
عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

فاطمه
۱۶ دی ۱۴۰۰ ۰۱:۱۵ ب.ظ
حقا که این حجم از احساس رو با هیچ چیز به جز شعر نمیشد منتقل کرد تاثیر گذار،روان، زیبا و سرشار از احساس

نایب پنداشته
۲۹ آذر ۱۴۰۰ ۰۸:۳۵ ق.ظ
عالی بود هزارتا ستاره هم کمه خیلی قشنگ بود😁😁🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙🪙

نایب پنداشته
۲۹ آذر ۱۴۰۰ ۰۸:۳۲ ق.ظ
عالی خیلی خوب هست من که عشق کردم واقعا خیلی قشنگ بود😁😁

موسی
۲۷ آذر ۱۴۰۰ ۰۹:۲۳ ق.ظ
سلامی چو بوی خوش آشنایی
استاد گرامی هر از گاهی دمی آتشین شعله ور میشود و عالمی را .....
زمانی با :بنی آدم اعضای....
زمانی با:آدمی را آدمیت لازم است
زمانی با:ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
زمانی با:.......
و حالا با:پیاده آمده بودم..
و شکر ایزد که هنوز نفسهایی از نای انسانیت برمیخیزد که انسان را از خواب منیت بیدار کند.
تلنگرتان مدام پاینده

موسی
۲۷ آذر ۱۴۰۰ ۰۹:۲۱ ق.ظ
سلامی چو بوی خوش آشنایی
استاد گرامی هر از گاهی دمی آتشین شعله ور میشود و عالمی را .....
زمانی با :بنی آدم اعضای....
زمانی با:آدمی را آدمیت لازم است
زمانی با:ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
زمانی با:.......
و حالا با:پیاده آمده بودم..
و شکر ایزد که هنوز نفسهایی از نای انسانیت برمیخیزد که انسان را از خواب منیت بیدار کند.
تلنگرتان مدام پاینده

بابک
۲۷ آذر ۱۴۰۰ ۰۴:۱۵ ق.ظ
عجب شعری . فکر کردم این شاعر گمنانم است ولی دیدم منم که گمنامم

مهدی
۲۶ آذر ۱۴۰۰ ۰۷:۲۵ ب.ظ
بسیار زیبا

مرتضی
۲۶ آذر ۱۴۰۰ ۰۷:۲۰ ب.ظ
دمش گرم عجب شعری گفت

سیدحسین کاظمی
۱۴ آبان ۱۴۰۰ ۰۳:۴۴ ب.ظ
چقدر من دنبال این شعر گشتم و امروز در اولین جستجو پیدا شد. من یک ایرانی هستم ولی آبادی کشورم را از دستان پینه بسته ی مهاجران افغانستانی دارم و امروز امنیتم را از خون شهیدان شما و چقدر شرمنده و عذرخواهیم که شما عزیزان را چه فراوان آزردیم.

صادق
۰۲ مهر ۱۴۰۰ ۰۴:۱۶ ب.ظ
هربار محاله بتونم این شعر رو بدون اشک و آه تمام کنم

حسن -فرهنگی
۰۳ شهریور ۱۴۰۰ ۱۰:۵۸ ب.ظ
بارها وبارها این شعر رو خوندم و متاثر شدم و ازین تاثیرپذیری لذت بردم

مرگ برسیاست و زیاده خواهی حاکمان مستبد

حسین
۲۱ مرداد ۱۴۰۰ ۰۲:۲۰ ب.ظ
چقدر دلم برای دوست عزیزم نذیر احمد تنگ شده...واقعا صادقترین دوستان من افغان بودن...❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

S.N
۲۹ تیر ۱۴۰۰ ۱۰:۰۷ ب.ظ
سلام من اولین بار این شعر را در کودکی شنیدم آن هم به طور ناقص و همیشه از بهترین شعرهایی بود که آن را با خود زمزمه می کردم. آرزو داشتم شاعر آن را بشناسم. این شعر تمامی دردهای شما را در خود نهفته دارد. امیدوارم موفق باشید.

فرزانه
۱۸ تیر ۱۴۰۰ ۰۳:۳۲ ب.ظ
سلام
من اولین مرتبه سال۹۳ اگر اشتباه نکنم شعر مسافر را خواندم و از همان لحظه تاثیر عمیقی در وجودم گذاشته.نمیتونم بدون گریستن این شعر را تا انتها بخونم
ممنون استاد

فرزانه
۱۸ تیر ۱۴۰۰ ۰۳:۳۱ ب.ظ
سلام
من اولین مرتبه سال۹۳ اگر اشتباه نکنم شعر مسافر را خواندم و از همان لحظه تاثیر عمیقی در وجودم گذاشته.نمیتونم بدون گریستن این شعر را تا انتها بخونم
ممنون استاد

روح الله آرام
۰۶ خرداد ۱۴۰۰ ۱۰:۲۷ ق.ظ
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپُل بزنید

هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او
حرف از پنجرۀ رو به تحمل بزنید

نه بگویید، به بت‌های سیاسی نه، نه!
روی گور همۀ تفرقه‌ها گُل بزنید

مشتی از خاک بخارا و گِل از نیشابور
باهم آرید و به مخروبۀ کابل بزنید

دختران قفس‌افتادۀ پامیر عزیز
گُلی از باغ خراسان به دوکاکُل بزنید

جام از بلخ بیارید و شراب از شیراز
مستی هر دو جهان را به تغزّل بزنید

هرکجا مرز... -ببخشید که تکرار آمد
فرض بر این که- کشیدند، دوتا پُل بزنید

نجیب بارور


علی معلم
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۰ ۰۲:۲۰ ب.ظ
چندسال قبل این اثر ماندگار و زیبا را چندین بار خواندم دوباره شنیدم از یکی شبکه های سیما خوانده شد واقعا اثر آقای محمدکاظم دلنواز است و باعث پیوند دل دونات همسایه میشه لطفاً از جدایی ها چیزی ننویسید از هم گرایی و هم فرهنگی بنویسید باعث رنجش نشود با احترام ع معلم

فرهاد
۳۰ فروردین ۱۴۰۰ ۱۰:۴۴ ق.ظ
بسیار دردمندانه. و مظلومانه درد های مردم عزیز افغانستان را بیان کردید. دست مریزاد

راحیل
۲۸ فروردین ۱۴۰۰ ۱۰:۰۲ ق.ظ
سلام و درود و سپاس برادر... خدا به شما صبر و جزای خیر دهد که حقیقتا برادران افغانستانی من درد بسیاری طی تاریخ متحمل شدند که شنیدنش هم برای من سخت است، زبان آنها شده اید، خدا خیرتان دهد

هادی
۲۱ اسفند ۱۳۹۹ ۰۹:۴۵ ب.ظ
زیبا بود، لذت بردم

هما
۰۱ اسفند ۱۳۹۹ ۱۰:۴۳ ب.ظ
بسیار بسیار زیبا بود به پهنای صورت اشک ریختم

علی باقری
۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۰۳:۲۴ ب.ظ
باسلام ، دوست عزیزی که خودت رو دبیر ادبیات دبیرستان معرفی میکنی...! از تو بعیده که یک شاعر افغانستانی را افغانی خطاب میکنی،جناب دبیر ادبیات، افغانی واحد پول افغانستان است.ضمنا وقتی یک شاعر فارسی زبان،به زبان فارسی به این زیبایی شعر میگه،دیگه چه فرقی میکنه اهل کدوم سرزمین باشه؟...اینم بگم برداشت شما از شعر ایشون جالب نیست که عنوان میکنی متلک زیرکانه به ما ایرانیا زده شده، من فکر میکنم اینم برداشت اشتباه البته برخاسته از ذهن مریض شماست.

علی باقری
۲۲ بهمن ۱۳۹۹ ۰۳:۲۲ ب.ظ
باسلام ، دوست عزیزی که خودت رو دبیر ادبیات دبیرستان معرفی میکنی...! از تو بعیده که یک شاعر افغانستانی را افغانی خطاب میکنی،جناب دبیر ادبیات، افغانی واحد پول افغانستان است.ضمنا وقتی یک شاعر فارسی زبان،به زبان فارسی به این زیبایی شعر میگه،دیگه چه فرقی میکنه اهل کدوم سرزمین باشه؟...اینم بگم برداشت شما از شعر ایشون جالب نیست که عنوان میکنی متلک زیرکانه به ما ایرانیا زده شده، من فکر میکنم اینم برداشت اشتباه البته برخاسته از ذهن مریض شماست.

تدین
۰۵ دی ۱۳۹۹ ۰۱:۵۱ ب.ظ
سلام بسیار عالی سروده اید
سلامت و برقرار باشید

شفیق
۲۳ آذر ۱۳۹۹ ۰۹:۴۷ ب.ظ
ماشالاه افتخار ما هستی

جمشید احمدی
۱۸ آذر ۱۳۹۹ ۱۲:۵۸ ق.ظ
الله از شماراضی باشد زنده باد افغانستان

محمد
۱۶ آبان ۱۳۹۹ ۱۰:۲۴ ب.ظ
بَه‌بَه لذت بردم و در هنگام خوندنش اشک ریختم.
دست مریزاد
به امید بهروزی تمام ملت‌های جهان بخصوص مردم ستمدیده آسیای غربی

داود کرمی
۰۲ آبان ۱۳۹۹ ۰۸:۵۸ ب.ظ
سلام یاد دوران دانشگاه درس فارسی عمومی افتادم سال۱۳۷۹ بسیار عالی بود

داود کرمی
۰۲ آبان ۱۳۹۹ ۰۸:۵۵ ب.ظ
با عرض سلام خدمت استاد گرانقدر کاظمی من این شعر شما رو در دانشگاه سال ۱۳۷۹ در درس فارسی عمومی خواندم بسیار تاثیر گذار بود یاد اون دوران افتادم

سید جواد حسینی
۲۰ مهر ۱۳۹۹ ۱۲:۱۷ ب.ظ
سلام چقدر زیبا
حرف دل که از عمق وجود برمیخیزد
ناخودآگاه اشک جاری میشود
شما باعث افتخاری

تشکر استاد گرامی

محمد شونم
۱۱ مهر ۱۳۹۹ ۰۶:۲۷ ق.ظ
انصافا یکی از تاثیر گذار ترین شعر های عمرمه.

مسعود
۱۶ شهریور ۱۳۹۹ ۰۱:۵۹ ق.ظ
عالی استاد
برادر افغانی من ارادت و سر تعظیم در برابر شما و همه ملت مظلوم افغانستان

ابوالفضل یحیایی
۱۵ شهریور ۱۳۹۹ ۰۳:۱۶ ب.ظ
{پیاده امده بودم،پیاده خواهم رفت}
به خواب کوچه من از یاد جاده خواهم رفت
به روی دوش غزل های خود به سمت فنا درون قالب یک بی اراده خواهم رفت
خیال چشم تو آهنربا و در پی تو،شبیه جمعیتی از براده خواهم رفت
برای ماندن تو تا امامزاده ی ده هنوز حاجت من را نداده خواهم رفت
به تن نکن شنلی از بهار را هرفصل که من به عشق خزان بی افاده خواهم رفت
شبیه پاکت نامه که در دلش شکیست به رسم اهل یقین سرگشاده خواهم رفت
سری به خواب درختان خشک خواهم زد به وقت موسم کوچ ایستاده خواهم رفت...

[ابوالفضل یحیایی]
با تشکر از شما استاد گرامی🌹

محمد نخعی
۱۰ شهریور ۱۳۹۹ ۰۸:۲۴ ب.ظ
فوق العاده زیبا بود ، اولین شعری که از سروده های شما خواندم سالها پیش در دبیرستان بود با مطلع : ای کشور گرامی با جان برابرم - خاک تو توتیا و سنگ تو گوهرم

یوسف افغانستانی
۰۸ شهریور ۱۳۹۹ ۰۳:۲۵ ب.ظ
عالی استاد گرامی موفق باشید

دکتر طاهری. گروه ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی
۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۱۷ ب.ظ
این شعر بی گمان از ماندگارترین شاهکاراهای ادبی معاصر فارسی است. سرشار از احساس پاک و برامده از رنج های عظیم یک ملت که در این پنج دهه شرنگ تلخ اواارگی را به جان چشبده اند و بار سنگین غربت را به دوش نحیف خود برده اند.

hosseini
۲۳ مرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۰۳ ب.ظ
خیلی زیبا اقای کاظمی

hosseini
۲۳ مرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۰۳ ب.ظ
خیلی زیبا اقای کاظمی

فرشته
۲۱ مرداد ۱۳۹۹ ۰۱:۴۵ ق.ظ
خیلی زیبا،خیلی عالی
عاقبتتون بخیر

رحمت الله قایمی
۲۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۹:۰۷ ب.ظ
درود بر شما

مظفری
۱۷ مرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۲۴ ب.ظ
بسیار عالی.ما شما برادران و خواهران افغان رو بسیار دوست داریم.ما با شما وصلت کرده ایم.شما از ما هستید.من خودم به شخصه اگر مردم افغانستان یک رو برای همیشه از ایران به کشور خودشان بروند دلگیر و دلتنگ خواهم شد.حقیقتا ما شما را دوست داریم 🌺🌺 ❤🌺🌺

سعید
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۸:۰۹ ب.ظ
زنده باشید استاد

رضا
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۱۴ ب.ظ
خیلی شعرتان بامعنابود لذت بردم خدا خیرتان دهد برادر دینی استا کاظمی

r.mohseni
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۱۳ ب.ظ
بسیار زیبا و پر از مفهوم و درد
دست مریزاد

حسن
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۳۱ ب.ظ
آفرین براین شیرمردان ادب شعرفارسی درعلم وادب مرزبندی حاکم نیست..ولی ای کاش شعر شطرنج بیشتر میسرودی جای کارو پندامزی زیادی داشت.ممنون استاد

ایران
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۲:۲۴ ب.ظ
اینجا ایران است و سخن از ایران نیست
سخن از افغانستان است که جز ایران نیست
آنان که خدعه بر جدایی این دو سرزمین زدند
نادانسته با دست خود گره بر نزدیکی این دو سرزمین زدند
زنده باد مام ایران زمین

محسن
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۱:۳۱ ب.ظ
درود بر مردم افقانستان

الهام
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۴:۱۷ ق.ظ
از خواندن اشعار زیبایتان بسیار لذت بردم عمرتان دراز و اشعارتان مانا برادر افغانستانی عزیز

الهام
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۴:۱۴ ق.ظ
از خواندن اشعارتان واقعا لذت بردم ..درود برشما عمرتان جاودان اشعارتان مانا

الهام
۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ۰۴:۱۲ ق.ظ
از خواندن اشعارتان واقعا لذت بردم ..درود برشما عمرتان جاودان اشعارتان مانا

سمیه امینی
۱۵ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۴۸ ب.ظ
بسیارعالی جناب
موفق و سربلند باشید

فرهاد احمدی راد
۱۵ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۳۷ ب.ظ
سلام
بسیار عالی بود .
خدا قوت

فرهاد احمدی راد
۱۵ مرداد ۱۳۹۹ ۱۱:۳۶ ب.ظ
سلام
بسیار عالی بود .
خدا قوت

مهری مرادی
۱۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۴:۴۰ ب.ظ
عرض ادب و ارادت اولین بار سال 71 با اشعار زیبایتان توسط استاد بزرگوارم مرحوم آقای فرزین شکوهی و فضل الله قاسمی آشنا شدم و همیشه از خواندن اشعارتان لذت میبرم پایدار باشید

مهری مرادی
۱۰ مرداد ۱۳۹۹ ۰۴:۳۹ ب.ظ
عرض ادب و ارادت اولین بار سال 71 با اشعار زیبایتان توسط استاد بزرگوارم مرحوم آقای فرزین شکوهی و فضل الله قاسمی آشنا شدم و همیشه از خواندن اشعارتان لذت میبرم پایدار باشید

محمد بنانی
۰۱ تیر ۱۳۹۹ ۰۱:۴۴ ب.ظ
بسیار عالی.
اینشالله موفق باشید. بله متاسفانه بسیاری رفتارشون درست نیست بسیاری از دولت مردان و مردم. افغانستان کشور همزبان ماست باید به عنوان ی فرصت ومتحد فرهنگی بهش نگاه کرد واین رفتار ناشایست رو کنار گذاشت.
بنانی راور کرمان

رحمت الله رحیمی
۱۹ خرداد ۱۳۹۹ ۱۲:۱۳ ق.ظ
واقعا استاد عزیز با این شعرتون غوغا کردین. هزاران مرحبا و آفرین به قلم تان.

علی قاجار
۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۲۱ ب.ظ
بسیار عالی بود .کاش با بیان زیبای خودتان میشنیدم

علی قاجار
۱۰ خرداد ۱۳۹۹ ۰۵:۱۹ ب.ظ
بسیار عالی بود .کاش با بیان زیبای خودتان میشنیدم

علی ملکی
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹ ۰۲:۱۱ ب.ظ
خیلی عالی بمیرم شرمندتم

طاهره شعبانی
۲۹ فروردین ۱۳۹۹ ۰۴:۲۵ ب.ظ
بنده افتخار حضور در کلاسهای این استاد بزرگوار را داشتم و باعث افتخارم هست این که از نزدیک این شعر را با صدای خود استاد شنیده ام

یاسر
۱۹ فروردین ۱۳۹۹ ۰۷:۲۲ ق.ظ
درورد بر شما برادر افغان من ... درود بر شما همزبان همسایه دردمند ... درور بر ملت مظلوم و سربلند افغانستان .

فروغی
۰۹ فروردین ۱۳۹۹ ۱۱:۱۹ ق.ظ
عاليييي👌
فوق العاده بود
درود برشما
از صميم قلب آرامش و رهايي براي مردم غيور افغانستان آرزو ميكنم
ياعلي

محمد
۰۹ فروردین ۱۳۹۹ ۱۱:۰۷ ق.ظ
بسیار عالی بود
شما هم ما را حلال کنید

محسن
۰۳ فروردین ۱۳۹۹ ۰۱:۲۴ ب.ظ
عالی واقعا بینظیر

م.م
۰۱ فروردین ۱۳۹۹ ۰۱:۲۴ ب.ظ
خیلی‌ زیبا بود خیلی‌سوز داشت ممنونم بابت شعرتون
انشاالله‌ تو‌تمومِ‌کارهاتون‌موفقو‌پیروز باشید

الیاس
۰۱ فروردین ۱۳۹۹ ۰۱:۲۰ ب.ظ
احسنت عالی بود

الهه
۲۹ اسفند ۱۳۹۸ ۱۰:۲۹ ب.ظ
بسیار عالی بود...خدا قوت

سید علی
۰۸ اسفند ۱۳۹۸ ۱۰:۴۳ ب.ظ
آی شاعر افغانستانی، تو افتخار ایرانی.
ولو نیشخندهای ریز بزنی که طعم‌نوش می دهند

محمد مرادی
۲۴ بهمن ۱۳۹۸ ۰۳:۲۲ ب.ظ
سلام استاد بزرگوار من ایرانیم ولی به شما و شعرتان و به مناطق فارسی زبان افغانستان عشق می ورزم دبیر تاریخ و در کلاس بسیار از زیبایی‌های کشور شما و نقش هموطنان شما در رشد و توسعه زبان فارسی می گویم انشالله شرایطی فراهم شود که بتوانیم به کشور شما مسافرت کنیم

محمد احمدی
۱۰ دی ۱۳۹۸ ۰۳:۱۰ ب.ظ
عرض سلام و ادب خدمت برادر عزیزم استاد کاظمی بزرگ وار . سوختم از سوز دلت . ان شاءالله که سلامت باشید و پایدار

مجيد جراحي
۰۹ دی ۱۳۹۸ ۱۲:۱۹ ب.ظ
تويي ك از ديار غريب آمده اي
منم ك از اين ديار خواهم رفت
تو از براي نجات جان و فرزندان
مني ك براي نجاتشان خاهم رفت

یا زهرا
۰۸ دی ۱۳۹۸ ۰۶:۲۵ ب.ظ
چقدر قشنگ.سوختمو و اشک ریختم.خدایا رحم کن به هممون.

ستاره
۰۸ دی ۱۳۹۸ ۱۰:۵۸ ق.ظ
فوق العاده بود . به امید دیدن دنیایی در صلح و آرامش

مهدی محقق
۲۶ آذر ۱۳۹۸ ۰۶:۱۰ ب.ظ
خیلی سال پیش این شعر را خواندنم و پر درد شدم و اشکها ریختم و هنوز که چندین سال گذشته این شعر را میخوانم شعر برایم تازه هست و ناخوداگاه اشک میریزم ولی شعر هنوز حرف تازه دارد و بسیار غریبانه هست

فتاحی
۲۵ آذر ۱۳۹۸ ۰۵:۴۱ ب.ظ
بسیارزیباوعالی ‌‌وچندساله این شعروم
یخونم ولذت میبرم وبرام تکراری نمیشه‌

مسعود
۰۸ آذر ۱۳۹۸ ۰۶:۴۱ ب.ظ
واقعا شعری زیبا و در عین زیبایی غمبار است

سعید
۰۷ آبان ۱۳۹۸ ۱۱:۴۸ ب.ظ
درودبر تو
شعرزیبا.جانگداز.عالی.پرازمفهوم.
درودبرتو
بارها خوانده ام از۲۰ سال پیش تاکنون وهنوز برایم تازه است.

موسی
۰۹ مهر ۱۳۹۸ ۰۹:۲۲ ق.ظ
هزاران احسنت و مرحبا. خیلی سوزناک و جالب و عبرت آموز

بهداد
۲۴ خرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۲۷ ق.ظ
هم زیبا و هم تاثیرگذار.
خدا قوت برادر

علیرضا شفیعی
۰۱ اسفند ۱۳۹۷ ۰۶:۱۷ ب.ظ
سلام هم وطن. من معلم هستم و چندتایی شاگرد افغان دارم. این شعرو خوندم و زار زدم! هی به اون ها فکر کردم. به رجبعلی، غلامرضا، ذاکر حسین. به اینکه چقدر شیرینه برام وقتی ذاکر حسین که نماینده کلاسه و به بچه ها میگه «گپ نزنین». به اینکه چقدر نگران آینده شونم. اینکه چقدر کیف میکنم خنده رو لب هاشون میاد، چقدر آقا گفتنشون برام جذابه. چقدر زار زدم.

جواد
۰۹ بهمن ۱۳۹۷ ۱۲:۴۵ ب.ظ
بسیار زیبا خدا به شما عمر پربرکت بدهد...کاش که ما مردم دست از تعصب نژادی برداریم... کاش حداقل اگه نژادپرست هم هستیم بدونیم جنس ما و کشورهای همسایه مون از یه جنسه...

یوسف
۲۵ دی ۱۳۹۷ ۰۵:۱۴ ب.ظ
سلام؛ هر بار این شعر شما را می خوانم محال است اشکم جاری نشود، والله سوزناک و آتشیین است. همان زمان چند شاعر ایرانی پاسختان داده بودند در روزنامه خواندم آنها هم زیبا بودند. درود.

سید کمال الدین کمالی
۰۵ دی ۱۳۹۷ ۱۰:۲۲ ق.ظ
بسیار زیبا بود. تحت تاثیر قرار گرقتم. اگرچه کنایه در شعر بود ولی شعر بسیار احساسی و قابل تحسین بود.

معصومه
۲۸ آذر ۱۳۹۷ ۰۶:۴۰ ب.ظ
امشب توی پارک نشسته بودم وباخواندن این شعرچقدرگریستم وصادقانه باخودم که چقدربه مهاجران افغان به چشم یک مزاحم نگاه می کرده ایم ازخودم بدم آمد.شاید بارها وبارهای دیگرهم این شعررابخوانم واشک بریزم.بخاطراینکه زیباسروده شده و شاعرحرفهای دلش را صادقانه زده.دوستت دارم محمدکاظم عزیز.کاش بتونستم شمارا ازنزدیک زیارت کنم.من بوشهری هستم وگاه گاهی هم شعرمیگویم.بازهم تورا وکابل تورا مزارشریف تورا وتمام افغانستان تورا دوووست دارم

سید علیرضا حسینی عارف
۱۸ آذر ۱۳۹۷ ۰۷:۳۷ ق.ظ
سلام.
بارها این شعر را خواندم و هر بار گریستم.
افغانستانی ها، برادران ما و هموطنان ما، بلکه جان ما ایرانیان هستند؛ اما افسوس که پیش فرض ها و توهمات، فرصت تعقل نداد و نمی دهد... افسوس...

نسیم
۰۵ آبان ۱۳۹۷ ۰۸:۰۷ ق.ظ
من عاشق شعرهاتونم. این شعر رو از بس خوندم از برم.

منصور نگهداری
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱ ۱۲:۳۵ ق.ظ
بسیار جالب و زیبا و پر احساس بود،هرچند روا یا ناروا متلک هایی سخت زیرکانه به ما ایرانیان زده بودی اما باز دستت درد نکنه.من خودم دبیر ادبیات دبیرستانم و شعر زیبای «مسافر» را که زیبا به دل می نشیند را به جان بچه ها میچشانم هرچند آنان نیز با شنیدن این که شاعری افغانی هستی متواضعانه لبخند می زنند!