ببر با خودت پاره ی دیگرت را

شاعر: محمدکاظم کاظمی

۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۹۲۶۲ | ۱۱
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را

به دنبال دفترچه ی خاطراتت
دلم گشت هر گوشه ی سنگرت را

و پیدا نکردم در آن کنج غربت
به جز آخرین صفحه ی دفترت را؛

همان دستمالی که پیچیده بودی
در آن مُهر و تسبیح و انگشترت را

همان دستمالی که یک روز بستی
به آن زخم بازوی همسنگرت را

همان دستمالی که پولک نشان شد
و پوشید اسرار چشم ترت را

سحرگاه رفتن زدی با لطافت
به پیشانی ام بوسه ی آخرت را

و با غربتی کهنه تنها نهادی
مرا، آخرین پاره ی پیکرت را

و تا حال می سوزم از یاد روزی
که تشییع کردم تن بی سرت را

کجا می روی؟ ای مسافر! درنگی
ببر با خودت پاره ی دیگرت را

محمدکاظم کاظمی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3.92 با 79 رای


نظرات

عاطفه
۱۳ آبان ۱۴۰۲ ۰۹:۵۵ ب.ظ
خیلی عالی

خاطره
۰۴ خرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۵۶ ق.ظ
بسیار زیبا .خیلی این غزل رو دوست دارم

یوسف شربتی
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ ۰۸:۱۱ ق.ظ
سلام برخون پاک شهيدان.
واقعا این شعر زیبا وماندگاره. طوریکه از همون دوران دبیرستان که از این شعر به عنوان نماد مقاوت وپایداری توسط دبیر دلسوز ادبیات ما برای ما قرائت شد، در ذهن من ماندگار شد. بسیار زیبا و دلنشین. امیدوارم این شاعر گرانقدر سالم و تندرست باشند. واستاد عزیز ما هم بعد از24 یا 25 سال که از این موضوع میگذره، اگه در قید حیات هستند، خدا حافظشون باشه واگه هم نه، روحشون در آرامش باشه. (همان دستمالی که پیجیده بودی، در آن مهر وتسبیح وانگشترت را.............). یاعلی.

یوسف شربتی
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ ۰۸:۰۹ ق.ظ
سلام برخون پاک شهيدان.
واقعا این شعر زیبا وماندگاره. طوریکه از همون دوران دبیرستان که از این شعر به عنوان نماد مقاوت وپایداری توسط دبیر دلسوز ادبیات ما برای ما قرائت شد، در ذهن من ماندگار شد. بسیار زیبا و دلنشین. امیدوارم این شاعر گرانقدر سالم و تندرست باشند. واستاد عزیز ما هم بعد از24 یا 25 سال که از این موضوع میگذره، اگه در قید حیات هستند، خدا حافظشون باشه واگه هم نه، روحشون در آرامش باشه. (همان دستمالی که پیجیده بودی، در آن مهر وتسبیح وانگشترت را.............). یاعلی.

یار دبستانی
۱۳ دی ۱۴۰۱ ۱۲:۲۴ ق.ظ
بعد از کلی جستجو این شعر را انتخاب کردیم برا دکلمه قبل از زیارت عاشورا
بسیار زیبا

مریم
۲۹ آبان ۱۴۰۱ ۰۵:۴۴ ق.ظ
این شعر چقدر غم داره، هیچوقت نتونستم این شعرو بدون گریه بپایان برسونم.

مهسا
۱۸ شهریور ۱۴۰۱ ۰۴:۰۰ ب.ظ
اکثر اوقات که این شعر را زمزمه میکنم بی اختیار چشمام خیس میشه شعر دوران دبیرستانم بود که بسیار باهاش ارتباط برقرار کردم بعد گذشت۲۴- ۲۳ سال یکی از شعرهایی که تا همیشه تو ذهنم ماندگاره ..
واقعاااا چقدر به شهیدان مدیونیم ۱۸ شهریور ۱۴۰۱

مهدی
۲۸ آذر ۱۴۰۰ ۰۳:۰۸ ب.ظ
هربار که این شعر رو می‌خونم گریه‌ام می‌گیره
ببر با خودت...

پریسا
۱۳ مهر ۱۴۰۰ ۰۲:۱۱ ق.ظ
این شعر توی کتاب های دوران دبیرستان ما بود..
امکان نداره روزی این شعر رو بخونم و اشک نریزم

امید
۲۲ فروردین ۱۳۹۹ ۰۳:۵۶ ب.ظ
عالی بود

مهدیه
۱۰ بهمن ۱۳۹۸ ۱۰:۲۳ ق.ظ
زیبا بود...!