چقدر قمری بی آشیان درآوردیم

شاعر: سعید بیابانکی

۳۰ شهریور ۱۴۰۰ | ۱۱۰۵۴ | ۷

میان خاک، سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بی آشیان درآوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان درآوردیم

چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان درآوردیم

لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان در آوردیم

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان درآوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان درآوردیم

چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
ز خاک تیره ولی استخوان درآوردیم

برای آنکه بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان درآوردیم*

شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم، نان درآوردیم

به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان درآوردیم

و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان درآوردیم



*این بیت را محمد سعید میرزایی به این غزل هدیه کرد

سعید بیابانکی

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.73 با 45 رای


نظرات

محمود خلیلی
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ ۰۸:۳۳ ق.ظ
تمام شعر در این بیت نهفته است که بیابانکی گفت:
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم، نان درآوردیم...
و
چه نان‌ها که ما در خون شهیدان زدیم و لقمه کردیم و شکم‌هایمان گنده شد استاد.

بی سنگر 27
۲۷ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۴۲ ب.ظ
چه گویم که ناگفتنم بهتر است
هر آنچ ست استاد سخن گفته است...

حسین راشدی اصل
۰۱ آذر ۱۳۹۹ ۰۶:۲۲ ق.ظ
سلام من همیشه گفتم حیف است آقای بیابانکی شهیدنشه
هرچندکه( من مات من العشق فقدمات شهید)

علیرضا
۲۹ دی ۱۳۹۷ ۱۰:۴۳ ب.ظ
احسنت

محمدعلی رحیمی
۰۱ تیر ۱۳۹۴ ۰۹:۵۴ ق.ظ
صدو هفتادوپنج دلخسته
دستها مثل مرتضی بسته
استاد مثل همیشه...زیباو تاثیرگذاربود

حمیده رضایی
۲۷ خرداد ۱۳۹۴ ۱۱:۴۶ ق.ظ
سلام بزرگوار . واقعا زیبا و تاثیر گذار بود و چه حقیقت تلخی رو در ابیات پایانی بیان فرمودید . ماجور باشید انشا...

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم

فاطمه دبیری
۰۶ شهریور ۱۳۹۱ ۰۳:۱۹ ب.ظ
با سلام
حیف این شعر که بی نظر مانده است!
آه ه ه ه ه