این جا پدر از آخر قصه خبر دارد

شاعر: مهدی نورقربانی

۲۹ مهر ۱۳۹۴ | ۲۱۲۶ | ۰


گاهی پدر از خانه و کاشانه اش دور است
گاهی برای مدتی قصد سفر دارد

از بابت خیلی مسائل خاطرش جمع است
در خانه وقتی چند فرزند پسر دارد

فرزند کوچک تر عصای پیری باباست
فرزند بعدی جانشین اوست در خانه

فرزند آخر غیرت باباست او باید
بار بزرگی را ز روی دوش بردارد

حالا حسین است و سه تا شمعی که می خواهد
در ظلمت شب های بی حیدر بر افروزد

با بوسه راهی می کند تا عرش اکبر را
این جا پدر از آخر قصه خبر دارد

دل کندن از فرزند ارشد کار دشواری ست
نزد پدر قدری قدم برداشت آهسته

می گفت تنها یک قدم مانده ست تا معراج
بابا دعایم کن دعای تو اثر دارد

این حرف ها را با خودش گفت و قدم برداشت
پیغمبری از دور دشمن را به شک انداخت

آمد جلو کفتارها ترسان و لرزان از
این که کمربند علی را بر کمر دارد

اِنّی عَلیُّ بنُ الحُسَینُ بنُ عَلی... ای قوم
نَحنُ وَ بَیتُ الله اَولی بِالنَّبی... ناگاه

از هیبتش پشت تمام کوه ها لرزید
الله اکبر کیست او؟ این سان جگر دارد

اکبر به میدان رفت و بابا با خودش فکر
روزی که کودک تازه راه افتاد را می کرد

یاد رسول الله وقتی که کنارش بود
با این شباهت ها که او از هر نظر دارد

فرزند گاهی مدتی قصد سفر دارد
در خانه مادر دائما دلشوره می گیرد

بابا ولی از او همیشه خاطرش جمع است
وقتی دعای مادرش را پشت سر دارد

 

مهدی نورقربانی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.6 با 5 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.