پیراهن پرواز

شاعر: بیوک ملکی

۲۸ مرداد ۱۳۹۴ | ۱۱۹۷ | ۰


مثل کبوتر به هوا می پرم
می روم
این طرف و آن طرف پشت بام
کوچه به زیر پر و بال من است
پر زدن از بام به بامی دگر
هرشب و هرروز خیال من است


منتظرم تا که بیاید نسیم
باز مرا پربدهد تا به اوج
تا بشوم قاطی یک فوج سار
پربزنم آن طرف شاخسار

::

مادرم از خانه مرا باز صدا می زند:
«پس تو کجا رفته ای؟
باز هوایی شدی!
خشک شده پیرهنت روی بند؟
پیرهنت را بیار
یکسره ابری ست هوا،
زود باش!»

::

می وَزَد آهسته نسیمی خنک
می رود
در تَنَم
او پر پرواز به من می دهد
کَم کَمَک
می روم
داخل پیراهنم
پیرهنم بال زنان می پرد از روی بند
می پرم
با پر و بال خیال
روی سیم
پیش دو تا یاکریم

اهل محلّه همه با هم مرا
با سر و با دست نشان می  دهند
خرّم و خوشحال، برایم همه ی بچّه ها
دست تکان می دهند

کوچه، چه کوچک به نظر می رسد
بازهم
می پرم از روی سیم
می روم
آن طرف ابرها
بعد هم از روی ابر
شیرجه ای می زنم
با دو معلّق وسط آسمان
مثل معلّق زدن قوطی «محمود خان»
می پرم
روی درختی بزرگ

باز می آید نسیم
یک دهن آواز به من می دهد
با دم گرمش همه ی شاخه ها
رقص کنان همهمه سر می دهند
چون که شب
جشن عروسی به پاست
در کجا؟
خانه ی هاجر که گل سرسبد روستاست

باید از این جا بروم زودِ زود
سوی بام
می شنوی؟
پر شده در هرکجا
بوی شام
شام عروسی چه قَدَر خوش مزه ست!

::

می پرم از عالم خواب و خیال
می روم
سوی بند
بند رخت

ناگهان
بادی ازآن دورها
می وَزَد
پیرهن شسته را
می کَنَد از روی بند
می بَرَدَش در حیاط
می زندش بر درخت
مادرم
پیرهن سرخ قشنگ مرا
مثل سیب
می کند از شاخه ها
می برد
سوی حوض
باز صدا می زند:
«بر سر بامی هنوز؟
خسته شدم بس که صدایت زدم!
پیرهنت را ببین!
خوب شد؟»

::

خوب شد!
چون که نبودم خودم
داخل پیراهنم!

 

بیوک ملکی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.