هزار، پا

شاعر: بیوک ملکی

28 مرداد 1394 | 1413 | 0


در پیاده رو
هرچه چشم کار می کند
فقط
پا شکار می کند

چشم های دوره گرد من، در این پیاده رو
پا به پای عابران رهگذر
عبور می کند
چند مرد، آن طرف
کودکی فقیر را
از کنار یک مغازه دور می کنند
در پیاده رو هزار، پا
در هزار کفش
تند و با شتاب می  رسند و می روند

این هزار، پا
آن هزارپای کوچک و قشنگ را به یاد من می آورند
آن هزارپای کوچکی که صبح
از کنار رختخواب من گذشت

همچنان به کفش ها نگاه می کنم
چند جفت کفش کهنه روبروی من
مکث می کنند
باز، می شود صدای من بلند:
«واکس می زنم»

یک نفر از آن میان
داد می زند:
«زود جمع کن برو
این بساط را از این پیاده رو!»

::

آی!
ای هزار پای کوچک و قشنگ!
کاشکی تو لااقل به پای خود
 کفش داشتی

 

بیوک ملکی

  • متولد:
  • محل تولد:
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.