پرنده کوچ نکرده ست زیر باران است
اگر چه سنگ ببارد و گرچه طوفان است
همین پرنده ی سنگی که شکل غربت اوست
همین پرنده که بی پر زدن پریشان است
دگر نمی پرد از درد این هواپیما
که در محاصره ی اوج راه بندان است
خوشا به خلوت گنجشک ها که می دانند
چه قدر پر زدن از شانه ی تو آسان است
فرا نمی پرد از ارتفاع گندم زار
پرنده ای که شب و روز در پی نان است
خوشا به حال هر آنکس که مثل تو پر زد
برای هر که پری داشت شهر زندان است
و آسمان وصیت نامه ی تو بود آری
شناسنامه ی تو برگ برگ قران است
عقاب شهر به این راحتی نمی میرد
که آشیانه ی او آسمان ایران است
نگاه کن تندیست درست مثل خودت
هنوز هم که هنوز است مرد میدان است