شور اشکم هر نظر جاری ست از دردی دگر
چشم من کافی ست، شورش را در آوردی دگر
تا کدامین من کند منکوب، من های مرا
نیست در من غیر من با من هماوردی دگر
جای شکرش باقی ست از این که چون من نیستی
مثل من شاعر اگر بودی چه می کردی دگر؟!
خویش را در شعر خود می کارم و دارم یقین
روزگاری بعد از این می رویم از فردی دگر
می روم تا خویش و برگردم، دعا کن غیر غم
این سفر باز آورم با خود رهاوردی دگر
می روم تا خویش و... تا کی را نمی دانم ولی
باز خواهم گشت باری، بی گمان مردی دگر